عشق _ غوغای عشق در دفتر عشق

عشق _ غوغای عشق در دفتر عشق

عشق؛دفتر عشق؛مهدی لقمانی؛متنهای عاشقانه
عشق _ غوغای عشق در دفتر عشق

عشق _ غوغای عشق در دفتر عشق

عشق؛دفتر عشق؛مهدی لقمانی؛متنهای عاشقانه

فراموشم کن

 

فراموشم کن

 

دستت را از دستهایم جدا کن ، سرت را از روی شانه هایم بردار ، و برای همیشه از

 

کنارم برو...

 

برو که دیگر نمیخواهم عاشق بمانم ،  دلتنگت شوم و در انتظارت بنشینم!

 

برو که دیگر اشکی در چشمانم نمانده که برای تو بریزد!

 

خیلی خسته ام ، میخواهم با تنهایی باشم ، تنها در گوشه ای بنشینم و با خود درد دل

 

کنم!

 

برو ، برای همیشه ، فراموشم کن !

 

فراموشم کن زیرا به فراموشی ات می اندیشم!

 

اگر میخواهی گریه کنی ، در گوشه ای تنها بنشین و زار و زار گریه کن !

 

نمیخواهم چشمهایت را خیس ببینم و دلم برایت بسوزد!

 

دلم از سنگ شده ، دیگر یک ذره احساس در وجودم نیست !

 

بس است هر چه مرا با عشقت شکنجه دادی و مرا در آتش عشقت سوزاندی!

 

بس است هر چه سوختم و با عذاب عشقت ساختم!

 

رهایم کن ، آغوشت را دیگر برایم باز نکن ، دستانت را به سوی من دراز نکن زیرا همان

 

 یک ذره غرورت را نیز خواهم شکست!

 

برو و برای همیشه اسم مرا از قلبت خط بزن و فکر با من بودن را از سرت بیرون کن!

 

دیگر نمی توانم غم و غصه های لحظه های با تو بودن را تحمل کنم ، هر لحظه به یادت

 

باشم و با خود بگویم ( این دیوانه کجاست؟ )

 

بس که به ساعت و ثانیه شمارش خیره شدم ، خسته شده ام ، بس که به انتظارت

 

نشستم تا تو بیایی دلشکسته شده ام....

 

دستت را از دستهایم جدا کن ، سرت را از روی شانه هایم بردار و برای همیشه

 

فراموشم کن!

 

فراموشم کن ، زیرا به فراموشی ات می اندیشم!

 

آرزو

           

 

               

                           تنها آرزوی من

 

گاه آرزو می کنم ، چند لحظه ای جای من باشی!

 

 دلت ، دل من باشد...

 

 چشمانت ، چشمان من باشد...

 

روحت ، روح من باشد ...

 

 تمام وجودت از من باشد!

 

آنگاه خواهی دید  چقدر برای رسیدن به تو بی قراری می کنم!

 

خواهی دید شبها  و روزها از دوری ات اشک می ریزم!

 

و احساس خواهی کرد چقدر تو را دوست دارم!

 

گاه آرزو میکنم ، دوباره تو را در کنار خودم ببینم ، در چشمانت نگاه کنم و

 

بگویم این رسم عاشقیست؟

 

آنگاه که دلم به درد می آید و به یاد خاطرات شیرین با هم بودنمان اشک میریزم آرزو

 

میکنم یک بی وفا مثل خودت به زندگی ات بیاید و قلبت را زیر پا بگذارد تا بفهمی من چه

 

دردی در سینه ام دارم!

 

حالا که تو بی احساس شده ای ، دلت سنگ شده و با عشق نمی سازی گناه من

 

چیست؟

 

گناه من چه بود که رهایم کردی و به بهانه اینکه عشق وجود ندارد قید مرا زدی!

 

گاه آرزو میکنم لحظه ای مرا باور کنی و دوایی را برای این قلب شکسته ام بیابی!

 

از ما گذشت عاشقی ، از بخت خویش می گریم!

 

سخت است از او که مدتها همدردت ، همزبانت و همدلت بود جدا شوی !

 

چگونه دلت آمد که با کوله باری از امید و آرزوهایی که با تو داشتم رهایم کنی؟

 

اگر می دانستی با تو چه رویاهایی در دل دارم رهایم نمی کردی ، اگر می دانستی به

 

انتظار آن روز نشسته بودم تا دستانت را بگیرم و تو را به قله خوشبختی ها برسانم مرا

 

نمی سوزاندی ، اگر می دانستی همه زندگی ام ، وجودم و همه هستی ام بودی مرا

 

در به در این دنیای بی محبت نمیکردی!

 

و گاه تنها آرزو میکنم چرخه روزگار بچرخد و تو همان قلبی شوی که در سینه ام

 

می تپد!

 

همان قلب شکسته ، خسته ، پر از غم و  ناامید به فرداها!

 

آنگاه خواهی فهمید قلب بی گناهم چه دردی دارد!

 

 

دوستت دارم


 

خیلی دوستت دارم

 

به پاکی چشمانت قسم دوستت دارم

 

به خدا خیلی دوستت دارم ...

 

تو همه وجودم ، زندگی ام و تمام هستی منی آری تو دنیای منی!

 

با تو این زندگی برایم زیباست و لحظه های با تو بودن برایم شیرین است...

 

با تو می توانم با افتخار به قله خوشبختی برسم و نام مقدس تو را فریاد بزنم!

 

تو همان خوشبختی منی ، همانی که برای رسیدن به آن از همه چیز و همه کس

 

خواهم گذشت!

 

تنها تو را می بینم ، لحظات با تو بودن را و یک زندگی شیرین و آخر سر نیز رویاهای

 

عاشقانه ام با تو!

 

با تو  همانی خواهم شد که تو میخواهی ، همان عاشقی که برای همیشه با تو وفادار

 

می ماند!

 

بگذار به آنهایی که این دل بی گناهم ر ا شکستند ثابت کنم  عشق واقعی به چه

 

معناست!

 

 این قلب شکسته ام ، قلبی که توسط آنان که ادعای عاشقی می کردند شکسته شده

 

 است را با اطمینان برای همیشه به تو تقدیم می کنم و دلم میخواهد تا آخرین لحظه

 

نفسهایت آن را با محبت و عشقت نزد خود حفظ کنی!

 

با تو می مانم ، عاشقتر از همیشه ، با تو هستم ، خواهم ماند ، مثل یک مجنون تا ابد و

 

برای همیشه!

 

به پاکی آن قلب مهربانت قسم دوستت دارم

 

به خدای آسمانها و زمین خیلی دوستت دارم

 

تو همانی که من میخواستم ، تو همان عشق واقعی هستی که سالها در جستجوی او

 

بوده ام!

 

اینک که تو را به سختی به دست آورده ام به آسانی نیز از دست نخواهم داد....

 

با تو معنای عشق را فهمیدم ، و فهمیدم که چگونه باید عاشق ماند!

 

آری همین است رسم عاشق بودن !

 

با قلبی پاک و احساسی پر از محبت و عشق ، با صداقت ، یکرنگی و یکدلی با آنکه

 

دوستش داری و همه زندگی ات هست تا آخرین نفس ، تا لحظه مرگ بمانی و عاشقتر

 

 از همیشه نیز دوستش بداری ... این رسم عاشقی است که تو به من و آنان که قلبم را

 

 شکستند آموختی!

 

پس ای عشق من با یکدلی ، یکرنگی ، صداقت ، با قلبی پاک عاشقانه تر از همیشه با تو

 

 می مانم و باور کن که .....

خیلی دوستت دارم

 

دوست ندارم که بگویم دوستت دارم

                                

 دوست دارم که بدانی دوستت دارم!

 



 

هنوز هم عاشقم


 

هنوز هم عاشقم

 

وقتی تنها میشوم و گوشه گیر ، وقتی دلتنگ میشوم و از زندگی خسته در گوشه ای

 

مینشینم و اشک میریزم!

 

اشک میریزم تا دلم خالی شود و بغضی که گلویم را می فشارد شکسته شود!

 

زمانی بود لحظه ای که بغض گلویم را می گرفت و یک عالمه درد دل داشتم با تو درد دل

 

 می کردم و دلم را از غصه ها و دلتنگی ها خالی می کردم ، اما حالا تو نیستی و من

 

تنها با درد دلهایم مانده ام!

 

کسی نیست تا همدرد من باشد و درد دلم را بفهمد!

 

وقتی تنها در گوشه ای مینشینم و اشک میریزم حسرت روزهای با تو بودن را میخورم!

 

ای کاش در کنارم بودی تا سرم را بر روی شانه های مهربانت میگذاشتم و اشک

 

میریختم و تو نیز با دستان مهربانت اشکهای روی گونه ام را پاک میکردی و مرا آرام

 

 میکردی!

 

حالا که تنها مانده ام تا لحظه ای که دلم خالی شود گونه ام خیس خیس است !

 

بدجور دلتنگ تو هستم ، دیگر انتظار برایم بی معناست، وای که چقدر این

 

سرنوشت بی وفاست!

 

دلی خسته ، بغضی شکسته ، لحظه های بی حوصله ، چشمانی بهانه گیر سهم

 

من از این زندان تنهایی هاست!

 

و انگار همین چند لحظه پیش بود که در کنارم بودی ! باورم نمی شود که رفته ای و

 

 کوله بار خاطرات با هم بودنمان را با خود برده ای!

 

وقتی به یاد خاطرت شیرین با هم بودنمان می افتم دلم بیشتر می سوزد و چشمانی

 

که تنها چند قطره اشک از آن می ریزد بارانی می شود!

 

این غروب تلخ دلم را بیشتر می سوزاند ! اما من هنوز هم عاشقم!

 

عاشق با تو بودن ، عاشق قلب بی وفایت و عاشق خنده هایت!

 

وقتی تنها میشوم و گوشه گیر ، وقتی دلتنگ می شوم و از زندگی خسته پنجره رو

 

 به صحنه تلخ غروب را می گشایم و در خیال خودم با تو پرواز می کنم تا آن سوی

 

 دشت امید و رویاهایم! خورشید که می رود دیگر یک قطره اشک نیز در چشمانم

 

 نمی بینم و آنگاه احساس میکنم دلم خالی شده است ! پنجره را می بندم و

 

با خود می گویم : باز فردایی در راه است ! فردایی تلخ تر از امروز !

 

و همچنان لحظه های سرد زندگی ام بی تو می گذرد !

 

اما من هنوز هم عاشقم!

 

 

 

 

تو را میخواهم

 

                 تنها تو را میخواهم 

 

بدون تو این زندگی را نمیخواهم ، بعد از تو عاشقی را بی معنا می دانم!

 

گفته بودم که تو اولین و آخرینی ، ای سرآغازم من پایان را نمیخواهم!

 

می دانی که چقدر دوستت دارم؟ بدان و باور داشته باش که یک دنیا دوستت دارم!

 

این حرفهایم شعار نیست ، دل می گوید و من نیز حرف دلم را مینویسم!

 

بدون تو این دنیا را نمیخواهم ای دنیای من!

 

حالا که آمدی و مرا عاشق خودت کردی ، رهایم نکن!

 

حالا که این قلب مرا از عشقت شعله ور کردی ، آب سرد بر روی آن نریز و مرا

 

ناامید به فرداهایم نکن!

 

بدون تو این زندگی را نمیخواهم ، باور داشته باش که جز تو کسی را نمیخواهم!


تو را میخواهم و آن دستان مهربانت ، در کنار تو بودن را میخواهم و نگاه به آن

 

چشمان زیبایت ، جدایی و نفرت را نمیخواهم!

 

بدون تو شوقی برای نفس کشیدن ندارم ، تو همنفس منی ، بی تو حسی برای تنها

 

 نفس کشیدن ندارم!

 

ستاره های آسمان شاهد دو چشم خیسم هستند ، دو چشمی که از دلتنگی تو لحظه

 

 به لحظه خیس است ! بدون تو ستاره های آسمان باید به عزای چشمانم بنشینند!

 

بدون تو زیبایی های این دنیا را نمیخواهم ، دریا و نم نم باران را نمیخواهم !

 

دریا را میخواهم آن لحظه که تو در کنارم باشی و دستت درون دستهایم باشد!

 

باران را آن لحظه میخواهم که هر دو با هم خیس خیس بدون هیچ چتر و سرپناهی

 

زیر آن قدم بزنیم! بدون تو این زندگی را نمیخواهم ، باورش سخت است اما ...

 

من تنها تو را میخواهم!