عشق _ غوغای عشق در دفتر عشق

عشق _ غوغای عشق در دفتر عشق

عشق؛دفتر عشق؛مهدی لقمانی؛متنهای عاشقانه
عشق _ غوغای عشق در دفتر عشق

عشق _ غوغای عشق در دفتر عشق

عشق؛دفتر عشق؛مهدی لقمانی؛متنهای عاشقانه

چگونه عاشق بمانم؟


چگونه عاشق بمانم؟

دیگر دوستت ندارم

چگونه می توانم با این قلب شکسته ام ، بی غرور عاشق بمانم!

چگونه می توانم با چشمانی که دیگر یک قطره اشک نیز در آن نیست عاشق بمانم!

 دیگر حوصله عاشق شدن ندارم  ،عاشقی از من گذشت!

دیگر نه دلی دارم که دلتنگت شود و در انتظارت بنشیند  ،و نه اشکی

 در چشمانم مانده است که برای تو بریزد! چگونه می توانم با این قلب بی احساسم

عاشق بمانم!

مدتی است که قلبم عاشق ولی تنهاست  و لحظه به لحظه بهانه تو را میگیرد

 چگونه می توانم با این قلب بهانه گیر عاشق بمانم!

قلبم نسبت به تو بی احساس شده است  ،گویا از عشقت سرد سرد شده!

دیگر تو را دوست ندارد و مثل گذشته عاشقت نیست!

شعله های آتش عشقت ، قلب و احساسم را سوزانده است و اینک نیز در حال

 خاکستر شدن است ،چگونه می توانم با یک قلب و احساسی که تبدیل به

خاکستر شده عاشق بمانم!

چگونه عاشق بمانم وقتی عشقی در این زمانه نیست!

چگونه می توانم عاشقت بمانم وقتی تو بی وفایی و یک ذره احساس در وجودت نیست!

چگونه عاشقت بمانم وقتی مرا دوست نداری!

عاشقی از ما گذشت ! از این انتظار خسته ام  ، از تو و آن قلب بی وفایت دل شکسته ام

دیگر مثل گذشته دوستت ندارم!

 به آرزویت رسیدی ! مرا از عشقت سرد کردی و توانستی قلبم را راضی به رفتن کنی!

می روم برای همیشه ! غروری نیز در دل نمانده و اگر تا این لحظه به پای

 تو نشسته بودم تنها به خاطر یک ذره غروری بود که در دلم مانده بود اما همان

یک ذره غرور را نیز شکستی!

تو بازیگر خوبی بودی و قلبم نیز بازیچه خوبی برایت بود!

چگونه می توانم عاشقت بمانم وقتی عشقت بی فرجام و دلت سنگ است!

چرا عاشق بمانم وقتی تو هوای مرا نداری  ،دلتنگ من نیستی ، دلت با من نیست و

 مرا دوست نداری!

تو نیز مثل همه!!! تنها ادعا میکردی که دوستم داری !

چگونه می توانم عاشقت بمانم وقتی دلت با من نیست

پس میروم تا روزی در حسرت عشقم بمیری


آشنای قدیمی

ای آشنای قدیمی امروز،  نشو غریبه فرداهایم
 
 
آشنای قدیمی
 
روزی بود که همه زندگی ام بودی ، روزگاری بود که تنها عشقم بودی ...
 
مثل یک غریبه آمدی ، عاشقانه آمدی و عشقم شدی ....
 
غریبه ای بودی برایم ، آشنا شدی با قلبم ، و همه وجودم شدی ...
 
لحظه هایم شدی  ، عطر نفسهایم شدی ، و تک ستاره آسمان تیره و تار قلبم شدی!
 
روزی بود آمدی و دنیای من شدی ، آمدی و مثل باران در این کویر تشنه قلبم باریدی ،
 
مثل یک چشمه جوشان در این تن خسته ام جاری شدی ....
 
روزی آمد که رهایم کردی ، از من و این قلب عاشقم سرد شدی و رفتی و تویی که
 
همه زندگی ام ، عشقم و تمام هستی ام بودی برایم یک آشنای قدیمی شدی!
 
ای غریبه دیروز ، همان غریبه ای که روزی آمد و تمام زندگی ام شد بیا و دوباره
 
زندگی ام باش...
 
ای آشنای قدیمی امروز ، دوباره بیا در این قلب بی طاقت که بدجور دلتنگ آن قلب
 
بی وفای تو است .
 
بیا و این قلب مرا دوباره زنده کن ، با آمدنت به من امید و آرزو بده تا دوباره جان بگیرم!
 
روزگاری بود که دلتنگم می شدی ، برایم اشک میریختی و به انتظارم می نشستی
 
روزگاری بود که همه زندگی ات بودم و زندگی را بدون من نمیخواستی ، عاشقم بودی ،
 
 دیوانه ام بودی ، اینک برایم یک آشنای قدیمی شده ای !
 
یک آشنای قدیمی بی وفا ، که دلش یک ذره ، تنها یک ذره دلتنگ این دیوانه نیست!
 
آشنای قدیمی که دیگر با ما یار نیست ، هوای ما را ندارد و آن قلب بی وفایش بی قرار
 
 نیست!
 
ای آشنای قدیمی امروز نشو غریبه فرداهایم!
 
بیا و برایم مثل همان آشنای دیروز باش ، آشنایی که برایم می مرد ، و برای رسیدن به
 
من لحظه شماری می کرد ، کسی که قلبش باوفا بود ، دلش بی قرار بود و همیشه
 
چشم انتظار دیدار با من بود !
 
کسی که دلتنگم می شد و مرا خیلی دوست می داشت !
 
ای آشنای قدیمی ام بدان که تو برایم همان عشقی ، همانی که برایش جان می دادم ،
 
 همانی که همه زندگی ام بود!
 
ای آشنای قدیمی ام به خدا خیلی دوستت دارم ، تو برایم یک آشنای قدیمی نیستی و
 
 هنوز هم برایم عزیزی و بیشتر از گذشته عاشقت هستم !
 
ای آشنای قدیمی امروز ، نشو غریبه این دل عاشقم!
 
ای آشنای قدیمی امروز ، نشو غریبه فرداهایم!
 
تو برایم یک آشنای قدیمی نیستی ، تو همه زندگی ام هستی! 
 
 
 

 

مادر

  


 

ولادت حضرت فاطمه زهرا(س) و روز زن بر همه شما

 

 

عزیزان و مادران مهربان مبارک باد

 

 ای مادر، دوستت دارم

 

می نویسم برای تو ای مادرم...
 
می نویسم از مهر و محبت هایت ای مادرم
 
می نویسم که تو بهترینی !
 
تو همانی که لایق این احساسات قلبی من هستی !
 
با دلی پاک ، عاشقانه می نویسم که دوستت دارم ای مادر!
 
تو همان عشق واقعی هستی که هر چه از تو بنویسم باز کم نوشته ام!
 
می نویسم از آن قلب مهربانت ، از آن قلبی که به عشق فرزندش می تپد!
 
بعد از خدای خویش تو را می پرستم ای تنها سر پناه لحظه های زندگی !
 
عشق تو یک عشق واقعیست  که با تمام عشق ها فرق دارد!
 
نمی دانم چه بنویسم از تو ، آنقدر محبت و مهربانی در وجود تو است
 
 که با نوشتن آن هیچگاه ابراز نخواهد شد!
 
ای تک ستاره آسمان زندگی ام ، ای تنها مروارید این دریای بزرگ زندگی دوستت دارم!
 
ای گل من ، روح من ، تمام وجود من دوستت دارم!
 
ای مادرم بدون تو این زندگی بی معناست ، بی فرداست !
 
خانه بدون تو بی عطر و بوست ، بی رنگ و روست !
 
با بودن تو می توان زندگی را معنا کرد ، آن لحظه است که معنای زندگی زیباست!
 
ای تنها دلیل زنده بودنم به پاکی آن قلب مهربانت قسم دوستت دارم!
 
تویی که معنای زندگی را به من آموختی ،هر چه دارم از تو دارم ای مادرم!
 
ای فرشته نجات لحظه های زندگی دوستت دارم !
 
تو همانی که شریک لحظه های پر از غم و غصه زندگی ام بودی ،
 
 هستی و خواهی بود!
 
لحظه هایی که غصه در دل داشتم در دلت یک عالمه عذاب بود ،
 
و لحظه هایی که دلم شاد بود  در دلت غوغای لبخند و شادی بود!
 
آنچه در این دفتر عشقم غوغا به پا کرده عشق تو است ای مادرم!
 
آرزو دارم تنها برای یک لحظه دستان مهربان و گرمت را بگیرم و بفشارم
 
و بر آن بوسه بزنم!
 
دستانی که از همان دوران آغاز بچگی با من مهربان بوده و مرا به این نقطه از
 
 زندگی رسانده است.
 
بگذار بر آن گونه زیبایت بوسه بزنم ای مادرم تا از تو به خاطر تمام محبت ها
 
و مهربانی هایت قدردانی کنم با اینکه هر چه بگویم از تو و حتی زیباترین و بهترین
 
 هدیه دنیا را به تو بدهم باز ارزشت بالاتر از آنهاست!
 
بگذار به خاکت بیفتم ، و در خاکت زار و زار گریه کنم  و بگویم هیچگاه از کنار من
 
 نرو ای مادر!
 
بگذار تو را لحظه ای در آغوش بگیرم و در آغوشت گریه کنم ، و درد دل این
 
 قلب شکسته ام را برایت بگویم !
 
هدیه من به تو در این روز بزرگ بوسه ای بر آن دستان مهربانت است!
 
ای همدم شب و روزم ، رفیق لحظه های زندگی ام دوستت دارم!
 
ای مادرم ، هستی ام ، یاورم ، دلدار زندگی ام ، تنها سرپناه لحظه هایم
 
خیلی دوستت دارم
 
ای عشق جاودانه تا ابد دوستت دارم

فرصتی دوباره

 

به من فرصتی دوباره بده 

 

میخواهم از عشق تو بمیرم

 

به من فرصتی دوباره بده ....

 

بگذار دستهای گرمت را با دستهای سردم بگیرم ...

 

میخواهم دوباره به آن چشمهای زیبایت با چشمهای خیسم

 

نگاه کنم... بگذار دوباره با احساس عاشقانه تو را در آغوش

 

بگیرم و بر گونه مهربانت بوسه بزنم و بگویم دوستت دارم عزیزم..

 

به من فرصتی دوباره بده ، میخواهم دوباره تو را ببینم...

 

بگذار قصه نیمه تمام عشقمان  با شیرینی به پایان برسد!

 

مگر چه گناهی کرده ام که تو از من و عشق سرد و خسته شدی؟

 

مگر چه گناهی کرده ام که تو رفتی و مرا تنها گذاشتی؟

 

گناه من چند قطره اشکی بود که برایت ریختم، گناه من شبهایی بود

 

که از دلتنگی و دوری ات تا صبح بیدار بودم، گناه من دلتنگی های

 

لحظه به لحظه بود ، آری گناه من عاشق شدن بود....

 

به من فرصتی دوباره بده و این گناه های مرا ببخش!

 

اگر اینهمه تو را دوست دارم و با این دوست داشتنم دلت را به درد

 

آورده ام مرا ببخش ، به خدا دست خودم نیست ، این دل من عاشق است

 

این دل من است که دیوانه وار تو را دوست دارد و آرزو دارد

 

تا به تو برسد و تو را خوشبخت کند ...

 

من ضامن این دل دیوانه ام می شوم ، این دل دیوانه مرا نیز ببخش!

 

تنها به من و این دل گناهکار من فرصتی دوباره بده ....

 

نگذار از زندگی در این دنیا پیشمان شوم ، بگذار اینک که زنده ام

 

با بودن تو با خوشبختی زندگی کنم ...

 

به من فرصتی دوباره بده و دوباره بیا و به من بگو که دوستم داری!

 

نگذار که در حسرت دیدار با تو بمانم و دیدن تو برایم یک خواب و رویا

 

شود!

 

با اراده و اطمینان قلبم را به تو هدیه دادم ، اینک که تنها دار و ندارم را در این

 

زندگی به تو هدیه دادم آن را شکسته به من بازنگردان!

 

به من فرصتی دوباره بده ، میخواهم از عشق تو بمیرم...