عشق _ غوغای عشق در دفتر عشق

عشق _ غوغای عشق در دفتر عشق

عشق؛دفتر عشق؛مهدی لقمانی؛متنهای عاشقانه
عشق _ غوغای عشق در دفتر عشق

عشق _ غوغای عشق در دفتر عشق

عشق؛دفتر عشق؛مهدی لقمانی؛متنهای عاشقانه

مینویسم از عشق

  

می نویسم از عشق

 

 

می نویسم از عشق چون خیلی آن مهر و محبتت در اعماق دلم نشسته است

 

می نویسم از چشمهای زیبایت ، از صدای زیبایت ، از نگاه پر از عشقت

 

با صداقت می نویسم نخسیتن عشقم تویی ، و با یکدلی می نویسم

 

که با تو تا آخرین لحظه خواهم ماند

 

با چشمان خیس مینویسم که خیلی مهرت در دلم نشسته است

 

و با بغض می نویسم که مرا تنها نگذار عزیزم

 

می نویسم از پرواز ، پرواز عاشقانه به قلب آسمان آبی عشق

 

می نویسم از آن حرفهای شیرینت و آن لحظه رویایی که من و تو در آن آشنا شدیم

 

و شیفته قلبهای سرخ یکدیگر شدیم.

 

آنچه که مینویسم حرف دل است و بس ! آنچه که می نویسم

 

حرف دل قلب پر از درد و عاشق من است...

 

می نویسم از دشت شقایق ها که تو همان شقایق تپه دلم هستی

 

می نویسم از تو که همان پروانه ای که اطراف شمع خاموشی مانند

 

من میچرخی و نور محبت را به من بی نور می بخشی

 

می نویسم از دریایی مانند تو که به سوی کویری مانند من می آید

 

و مرا از عشق خودش سیراب می کند

 

می نویسم از ستاره ای مانند تو که در آسمان تیره و تار قلبم نشست

 

و شب بی نورم را پر از روشنایی کرد

 

از نام زیبایت نوشتم و کتابم بهترین کتاب زندگی شد

 

و منی که همان نویسنده آن نام زیبایت شدم بهترین شاعر دنیا شدم

 

چون نام زیبایت آن حس زیبای عاشقی را در خون من جاری می سازد

 

تویی همان رویاهای زیبای من ، ندای آمدن بهار عشق ، آغاز باریدن باران عشق...

 

تویی همان آغاز نمایان شدن مهتاب آسمان تیره و تار دلتنگی های من!

 

پس می نویسم از تو که محشری ، و مانند تو کسی در این دنیا نیست عزیزم  

می نویسم از قلب مهربانت . از آن احساس پاکت

شب بارانی

 

  

شب بارانی

آن لحظه که دلتنگ یارم می شوم خود به خود هوس باران را میکنم....

 

آن لحظه که اشک از چشمانم سرازیر می شود هوس یک کوچه تنها را میکنم....

 

آن لحظه است که دلم میخواهد تنهایی در زیر باران  

 

بدون هیچ چتر و سر پناهی قدم بزنم...

 

قدم بزنم تا خیس خیس شوم ، خیس تر از قطره های باران....

 

 خیس تر از آسمان ، خیس تراز درختان....

 

آن لحظه که خیس خیس می شوم ، دلم میخواهد باز زیر باران بمانم ،

 

دلم نمیخواهد باران قطع شود....

 

دلم میخواهد همچو آسمان که بغضش را خالی میکند ، خالی شوم ،

 

 از دلتنگی ها ، از این شب پر از تنهایی...

 

تنها صدای قطره های باران را می شنوم و اشک میریزم ، و آرزوی یارم را میکنم....

 

دلم میخواهد آسمان با اشکهایش سیل به پا کند.....

 

لحظه ای که آرام آرام میشوم و دیگر

 

 تنهایی را احساس نمیکنم ، چون باران در کنارم است.....

 

باران مرا آرام میکند ، باران مرا از غصه ها و دلتنگی ها رها میکند ،

 

 باران مرا به آرزوهایم نزدیک میکند.....

 

آن دم که باران می بارید ، بغض غریبی گلویم را گرفته بود ،

 

دلم میخواست همچو آسمان که صدای رعدش پنجره های

 

خاموش را میلرزاند فریاد بزنم ،  

 

فریاد بزنم تا یارم هر جای دنیاست صدای مرا بشنود........

 

صدای کسی که خسته و دلشکسته با چشمان خیس و دلی عاشق

 

 در زیر باران قدم میزند ، تنهایی در کوچه های سرد و

 

خالی... کجایی ای یار من؟ کجایی که جایت در کنارم خالی است.....

 

در این شب بارانی تو را میخواهم ، به خدا جایت خالی خالی است.....

 

کاش دستان گرمت در دستانم بود ، کاش صدایت همچو

 

صدای قطره های باران در گوشم زمزمه می شد .....

 

تو بودی شبی عاشقانه را با هم داشتیم ، تو که نیستی منی

 

 که همان مرد تنها می باشم قصه ای غمگین را در این شب بارانی خواهم داشت....

 

قصه مرد تنها در یک  شب بارانی ،  

 

شبی که احساس میکنم بیشتر از همیشه عاشقم....

 

آری آن شب آموختم که باران بهترین سر پناه من برای رفع دلتنگی هایم است....

 

 

قاصدک

 

 

قاصدک

 

روزی روزگاری عاشقی در گوشه ای نشسته و غم گرفته بود……

 

از یار و یاورش دور بود و غمی بالاتر از غم عاشقی در دل داشت ….

 

در حالی که اشک میریخت و هق هق دلتنگی به سر میداد

 

 قاصدکی  بر روی دستان اون نشست….. گویا از سوی کسی آمده بود……

 

قاصدکی که انگار  شبنمی بر روی آن نشسته بود…..

 

شبنمی که بوی اشک میداد ، بوی عاشقی میداد و در نگاه آن شبنمی که

 

 بر روی قاصدک نشسته بود چشمان خیس یارش نمایان بود……….

 

عاشق دلتنگ تر شد و بغض گلویش را گرفت ….. قاصدک را با دستانش گرفت

 

 و  با آن درد دل هایش را سر داد و بر آن بوسه  ای زد 

 

و در جواب با نفسی از اعماق وجودش قاصدک را فرستاد...

 

اما قاصدک پرپر شد ، شکسته شد و از ادامه سفر بازماند…….

 

سنگینی اشکهای عاشق بر روی قاصدک مانع سفر کردن او شد.....

 

تمام درد دل ها بر باد رفت و تمام اشکهای عاشق نیز بر زمین ریخت …..

 

عاشق از دلتنگی شکسته شد و معشوق نیز در آن سوی دنیا

 

 همچنان منتظر قاصدک ماند تا از این انتظار تلخ پر پر شد....

 

قلب سرخ


عید سعید فطر مبارک باد

 


                    قلب سرخ  



مثل یک مهتاب در آسمان تاریک قلبم نشستی و قلب مرا پر از نور محبت و

عشق خودت کردی....


مثل یک قناری در باغ سوخته قلبم نشستی و با صدای آواز دلنشینت قلب

مرا دیوانه آن احساس پاکت کردی......


مثل لیلی قصه ها آمدی و مرا مجنون خودت کردی. آری تو مرا عاشق خودت کردی 

تو مرا گرفتار خودت کردی.......


آمدی و مرا با رویاهای عاشقانه ات همسفر کردی ، مرا با خود به دشت آرزوها بردی

و تمام آرزوهایم را زنده کردی ، دلم را پر از امید و دلگرمی کردی ، مرا در این دنیای

عاشقی دربه در کردی !


مثل یک شبنم  بر روی چشمانم نشستی و مثل اشک یک عاشق بر روی گونه ام

سرازیر شدی .....


تو که آمدی درهای قلبم را طلسم کردم و بالای درگاه آن نوشتم ورود ممنوع!


قلب تو را در آنجا اسیر کردم ، اسیر محبت و عشق خودم کردم !


در این خانه  دل سرخ تو را با خون عشق و هوای دوست داشتنم  زنده نگه خواهم

داشت و با احساس پاکم درد دلهای عاشقانه ام را هر شب در گوشت زمزمه خواهم

کرد عزیزم....


کاری میکنم که دیگر لحظه ای ، حتی لحظه ای از این خانه سرخ خسته و دلسرد

نشوی ، به عشق من وفادار باشی و مرا از ته قلبت دوست داشته باشی عزیزم....


از تمام دار این دنیا تنها همین قلب سرخ را دارم و اینک آن را با احساسی پر از عشق

به تو تقدیم کرده ام و دلم میخواهد تو نیز با احساسی پاکتر به آن وفادار باشی

عزیزم...


عزیزم من نیز میخواهم به همگان بگویم که دوستت دارم.....


قلم سرخ زندگی را برمیدارم به سوی قلب مهربانت می آیم و بالای درگاه آن

مینوسسم که :    یکی را دوست میدارم  تا دیگر کسی وارد آنجا نشود آن لحظه است

که قلبت تنهای تنها برای من است و من نیز تنهای تنها برای تو می باشم

عزیزم...........

 

 

یا علی



شهادت مولای متقیان حضرت علی (ع) را به همه شما دوستان عزیز تسلیت عرض میکنم


ستاره ای به نام علی

تک ستاره آسمان فقر بود…زمانی که این ستاره در آسمان زندگی می درخشید فقر

در آسمان غروب می کرد ، محو می شد ، چون او ستاره درخشان عشق بود…او

نمونه یک انسان کامل بود…او الگوی همه مردمان بود… مهربان بود ، چهره اش همچو

خورشید درخشان بود… شبهای تیره و تار را با حضورش درخشان می کرد ، او  همچو

مهتاب بود…

شبها و روزها در کوچه ها قدم می زد با آن پاهای خسته و  دلی پاک ، در هر خانه ای

یک ستاره می کاشت و آن خانه را درخشان می کرد ، دلهای غم زده مردمان آن خانه

را شاد می کرد… آن کیست که این همه محبت در دلش نهفته است؟ آن کیست که

هر شب به مهمانی در خانه ها می آید؟

آن کیست که مهمانی ناخوانده است؟  از کجا آمده ؟ از سوی چه کسی آمده ؟

همه این سوالها در ذهن مردمان بود…  او یک مرد واقعی بود ، او یک انسان پاک بود…

وقتی که در سحرگاه عشق داشت نماز عشق را به جا می آورد از آسمان زندگی

محو شد و به سوی دیاری به نام بهشت رهسپار شد…  کجاست او که تن بی جان ما

را با حضورش جان می داد…؟  کجاست او که مهربانی را همیشه به ما هدیه میداد؟
 
او اینک بهشت است ، آنجا مهمان همیشگی خداوند است… اینک وقتی به آسمان

تیره و تار  نگاه می اندازیم هزاران ستاره را می بینیم که می درخشد ، در بین تمام

این ستاره ها یک ستاره درخشان به نام علی دیده می شود ، ستاره ای که دیگر نمی

تواند آن محبت و مهرش را به مردمان هدیه دهد ، او ستاره ای است که با تمام ستاره

های دیگر فرق دارد…

او ستاره ای است که اینک در آسمان پر از عشق در دیاری به نام بهشت می تابد

ستاره ای که در یاد همه ما شیعیان جهان خواهد ماند.....

علی کبوتری بود عاشق که بر روی بام تمام خانه ها می نشست و به آنها مهر و

محبت هدیه میداد…اما مدتی نگذشت که صیادی آمد و بال آن کبوتر را شکست…دیگر

کبوتری نبود ، مردمان آن کبوتر را به دست خدا سپردند و با نگاهی به آسمان تاریک

اشک می ریختند…و  آن صیاد را نفرین می کردند… پس نفرین بر آن صیاد که کبوتر

عاشق را از ما گرفت…! اینک او از بهشت خدا هوای ما را دارد و مهر و محبتش را به

ما می رساند …

در سحرگاه تلخی ، ستاره عشقمان خاموش شد  ، خورشید درخشانمان غروب کرد ،

کبوتر عاشقمان به دنیایی دیگر سفر کرد …

نفرین بر تو ای صیاد که علی را از ما گرفتی ، لعنت بر تو!

یا علی