عشق _ غوغای عشق در دفتر عشق

عشق _ غوغای عشق در دفتر عشق

عشق؛دفتر عشق؛مهدی لقمانی؛متنهای عاشقانه
عشق _ غوغای عشق در دفتر عشق

عشق _ غوغای عشق در دفتر عشق

عشق؛دفتر عشق؛مهدی لقمانی؛متنهای عاشقانه

تنها سر پناه او


تنها سرپناه او
 
باران می بارد ، مثل خنجر در دل مرد عاشق  مینشیند و او را عاشقتر میکند....
 
باران می بارد ، چه با شور و نشاط میبارد ، می بارد و او را پریشان میکند....
 
می بارد و او را به یاد گذشته های تلخ  زندگی اش  می اندازد.........
 
او نیز مانند باران می بارد ، در زیر آن قدم میزند و می بارد همچو باران آسمان....
 
کوچه ای خلوت ، صدای شرشر باران ، پنجره های بسته ، و مردی دلشکسته....
 
قدم میزند و ترانه عاشقی را پیش خود زمزمه میکند....
 
چهره ای خیس تر از باران ، و گونه ای دلشکسته تر از ابر سیاه سرگردان....
 
می بارد باران ، قدم میزند مرد پریشان در این کوچه سرد و خالی از محبت......
 
تنهای تنها ، خسته خسته ، گریان گریان ، پریشان پریشان شاهد عزای آسمان....
 
باران می بارد و سیل به پا میکند ، همچو چشمهای او........
 
آن تنها سیلی از اشکهای چشمانش بر روی گونه اش جاری است...
 
جاری است و کسی دلسوز آن نیست.......
 
جامه سیاه آسمان ، چشمهای خیس آسمان ، صدای فریاد همراه با بغض آسمان

ندای شبی تلخ را برای آن مرد تنها میدهد.........
 
خیس خیس ، مجنون مجنون ، ساکت ساکت ، لرزان لرزان همچو در انتظار طلوع آسمان.....
 
کوچه ای بی عاطفه ، دلی در گرو خلوت شبانه ، و سکوتی که تنها با صدای شرشر

باران شکسته شده است........ وای وای وای ........ یک فاجعه تلخ.........
 
 
سکوت ، تاریکی ، اشک ، تنهایی ، غم ، سیاهی

اما یک سر پناه ....... یک دلخوشی

آری
 
 
همان باران


مرا ببخش

                   
                                
                                              مرا ببخش


ای یار مرا ببخش ، منی که همان مجرم چشمهای خیست می باشم را ببخش....

مرا ببخش ای یار مهربان و بخشنده ام....

میدانم که دیگر طاقت اینهمه عذاب و شکنجه های عشق مرا نداری ، میدانم که دیگر

مثل گذشته مرا دوست نمیداری و میدانم دیگرآتش  عشقت آن چنان که باید شعله ور

باشد  دیگر نیست و میدانم از من خسته و دلشکسته ای ، به من فرصتی دوباره بده و

مرا ببخش.....

اگرچه بارها مرا بخشیده ای و بارها مرا شرمنده خودت کرده ای برای آخرین بار نیز به

من فرصت بده و مرا ببخش......

عزیزم شرمنده ام ، شرمنده آن قلب مهربانت ، آن احساس پاکت ، آن عشق بی

گناهت می باشم.... به خدا شرمنده ام.......

میدانم که لیاقت آن قلب مهربان و عاشق و پاک تو را ندارم ، میدانم که قلب شکسته

من نیز بی ارزش تر از آن است که نزد تو بماند....

میدانم از من سرد و خسته شده ای ... مرا ببخش و مثل گذشته مرا دوست داشته

باش عزیزم.........

مثل گذشته با درد دلهای عاشقانه ات مرا آرام کن..... عزیزم به خدا شرمنده آن قلب

مهربانت میباشم... مرا ببخش.......

میدانم که دیگر هر چه برایت از عشق مینویسم مثل گذشته  برایت معنایی ندارد ، و

همه و همه در خیالت تنها یک رویا و افسانه و یک دروغ می باشد....

میدانم که از درد دلهایم میخندی و از اشکهایم بیذاری......ای یار مرا ببخش....

گناه خود را میپذیرم ....... و با شرمندگی برای چندمین بار میگویم که مرا ببخش...

قلب شکسته ات را دوباره به من بازگردان تا با احساس پر از عشق نزد خود بگیرم

در مقابل آن سجده  میکنم و با فریاد به آن میگویم که مرا ببخش.........

ای یار میدانم که مثل گذشته مرا دوست نمیداری و مثل گذشته عاشق و دلسوخته

من نیستی ، به تو حق میدهم که از این عشق من پریشان باشی ، دلم میخواهد باز

به همان دوران شیرین عاشقی مان باز گردی و گذشته تلخ و اشتباه مرا فراموش

کنی و مرا از ته دل ببخشی.....

میدانم که قلبت مهربان است و میدانم احساسات قلبت مثل چشمه پاک و زلال است

پس به آن قلب مهربان و احساس پاکت قسم میدهم که مرا ببخشی
 
....... مرا ببخش..... مرا ببخش.... مرا ببخش........


عاشق ترینم

       
                      عاشق ترینم


نمیدانم  ابراز عاشقی غیر از آنکه به آن که دوستش داری وفادار باشی و صادق ،

چگونه است اما میدانم که من عاشق ترینم....


نمی دانم چگونه باید با آنکه دوستش داری بمانی ، بمانی و مجنون هم بمانی ،

مجنون تر از یک عاشق دیوانه ولی میدانم که من مجنون ترینم...


نمی دانم اشک ریختن از غم دلتنگی و غصه دوری چگونه است و چگونه باید برای

آنکه دوستش داری دلتنگ شوی اما میدانم  که من دلتنگترینم.....


نمیدانم قلبی که عاشق است چگونه باید اثبات کند که عاشق است، و یا دلی که در

گرو دلی دیگر است چگونه باید از آن  مهمان نوازی  کند اما میدانم که من

خوشبخترینم...


نمی دانم که آیا می دانی بعد از تو من شکسته ترینم ؟


آری بدان که  بعد از تو من بدبخت ترینم.....


نمی دانم چگونه باید با تو باشم ، چگونه باید راز دلت را بیابم ، و چگونه باید لحظه های

عاشقی را سپری کنم اما بدان که من داناترینم...


نمی دانم که آیا میدانی بعد از سفر کردنت ، همه لحظه های زندگی  من سرد و بی

حوصله می شود ؟ آری بدان که من در آن زمان تنهاترینم....

                           

   به امید قبولی طاعات و عبادات شما . التماس دعا

متولد ماه مهر


فرا رسید روزی که به این دنیا آمدم ، آمدم تا بمانم در این دنیا ، بسازم با این زندگی و

بعد نیز  از این دنیا وداع بگویم....


فرا رسید روزی پر خاطره .....


متولد شدم تا زندگی کنم ، با افتخار با سربلندی ......


زندگی کنم برای او که مرا آفرید ..... زندگی کنم برای او که به من درس زندگی را

آموخت.....سپاس آن خدایی که مرا آفرید و این همه نعمت را به من عطا کرد .....


آری مرا در این فصل برگ ریزان ، فصل پر از محبت و مهربانی  آفرید....  
                                                      

                                              
                   حرف دل یک ماه مهری



اگر اختیار به دنیا آمدنم دست خودم بود هیچگاه حاضر نبودم پا به این دنیای بی محبت

بگذارم


اگر روزی میدانستم متولد می شوم همان روز قید این دنیا را می زدم


اگر قبل از به دنیا آمدنم می دانستم دنیا این همه غم و غصه و سختی دارد هیچگاه

پا به این دنیا نمی گذاشتم و در همان بدر ورودم به این دنیا خودم را نجات میدادم


اگر اختیار لحظه ها و ثانیه های زندگی دست خودم بود در همان دوران بچگی وبی

عقلی لحظه ها و ثانیه ها را متوقف می کردم تا همان بچه پاک و ساده و بی ریا بمانم


کاش من متولد نمی شدم ، کاش من در این دنیا نبودم


خداوندا اینک که اختیار من و تمام دنیا در  دستان تو می باشد مرا دوباره متولد کن مرا

به همان دوران پاک بچگی هدایت کن  دلم میخواهد همان پچه پاک و بی ریا باشم و

دلم میخواهد دوباره و از نو زندگی کنم در غیر اینصورت مرگ را در این روز تولدم به من

هدیه کن
الهی آمین
                    
                                                 


خزان بی عاطفه



  
خزان بی عاطفه

 

باز فصل خزان آمد ، باز فصل برگ ریزان آمد.....


باز ماه مهر آمد ، ماهی که زیباست ، با برگ ریزانش ، خش خش درختانش ، نم نم

بارانش....


ماه مهر ، ماه مهر و محبت است ، ماه درد دل و صحبت است ، ماه صفا و صمیمیت

است....


ماه مهر ماهی است که آغاز باران است ، آغاز شبهای بلند با مهتاب است....


اما افسوس که ماه مهر ماه از یاد رفتن خاطره هایی به رنگ سبز می باشد.....


خاطره های سبزی که در این ماه از یاد می رود و به رنگ زرد در می آید....


مهر آمد و قلب من نیز به رنگ خزان شد.....


مهر آمد و غروب دلگیر زودتر از همیشه رنگ خودش را به رخ همگان کشید.....


آسمان بغض میکند و می بارد ، می بارد تا از کوله بار خستگی هایش رها شود.....


مهر آمد با بارانش ، با خزانش.....


فصل سفر آمد ، فصل غصه ها ، قصه ها فرا رسید ، آمد با کوله باری از سردی و یاس

آمد....


باز هوا دلگیر شد ، باز شبها نفسگیر شد و باز برگ های زرد و بر باد رفته چشمگیر

شد...


مهر آمد با کوله باری از غم و غصه آمد ، آمد که سلامی دوباره به درختان سبز کند.....


باد خزان با نفرت آمد ، و نگاهی نه چندان خوشایند به برگهای درختان سبز کرد....


آری خزان با زیبایی و نفرت خویش آمد....


فصل در به در کردن برگهای خسته و دلشکسته آمد ، فصل طلوع غم انگیز خورشید

فردا آمد...