عشق _ غوغای عشق در دفتر عشق

عشق _ غوغای عشق در دفتر عشق

عشق؛دفتر عشق؛مهدی لقمانی؛متنهای عاشقانه
عشق _ غوغای عشق در دفتر عشق

عشق _ غوغای عشق در دفتر عشق

عشق؛دفتر عشق؛مهدی لقمانی؛متنهای عاشقانه

دست خودم نیست



دست خودم نیست


اگر می بینی عاشق تو هستم ، دیوانه تو هستم ، و تمام فکر و زندگی من تو شده ای

به خدا بدان که این دست خودم نیست!

اگر میبینی چشمانم در بیشتر لحظه ها خیس است و دستانم سرد است و اگر

میبینی همه لحظه های دور از تو بودن اینهمه سخت و  پر از غم و غصه است بدان

که این دست خودم نیست!
دست خودم نیست که همه لحظه ها تو را در جلو چشمانم میبینم و به یاد تو می

باشم.
دست خودم نیست که دوست دارم همیشه در کنارت باشم ، دستانت را بگیرم ، بر

لبانت بوسه بزنم و تو را در آغوش خودم بگیرم!
به خدا دست خودم نیست که هر شب به آسمان نگاه می اندازم و ستاره ای

درخشان را میبینم و به یاد تو می افتم!
دست خودم نیست که هر سحرگاه به انتظارت مینشینم تا در آسمان دلم طلوعی

دوباره داشته باشی!
عزیزم دست خودم نیست که اینهمه تو را دوست میدارم ، این همه احساسات

عاشقانه که من برای تو مینویسم دست خودم نیست!
همه این احساسات و عواطف عاشقانه از این قلب عاشق من است ، و بدان که همه

این دردسر ها و غم و غصه ها و اشکها درد این قلب عاشق من است!
این قلب سرخ و کوچک من انتظاری بالاتر از عشق دارد ! این قلب من تو را میخواهد و

به جز تو هیچ چیز از من نمیخواهد!. نه خونی میخواهد و نه نفسی ، نه زندگی را

میخواهد و نه هم نفسی این قلب سرخ تنها تو را میخواهد . فقط تو را!عزیزم دست خودم نیست ، دست این قلب پر توقع من است !
به قلبم حق میدهم که تنها تو را میخواهد چون تو اولین و آخرین عشق واقعی و

همدلی  هستی که در اعماق قلبم نشسته ای و کسی هستی که میتوانی قلبم را

برای همیشه نزد خود نگه داری و با حضورت در قلبم انتظار آن را برآورده کنی چونکه

تو لایق آن هستی عزیزم! 

دیداری دوباره

    دیداری دوباره


بعد از مدتها پاییز دلم بهاری پر از طراوت و تازگی شد ، و نوای غمگین دلم شاد و


دلنشین شد!


بعد از مدتها دوری از یاری که مدتها بود در رویاهایم او را میدیدم  اینبار از نزدیک او را

دیدم و با تمام وجود او را احساس کردم... دستانش را گرفتم بر گوشه ای از لبانش

بوسه ای زدم و در چشمانش نگاه کردم و با احساسی پر از عشق و اینبار با نفسی

تازه  تر به او گفتم که دوستش دارم....


رنگ چشمانش مرا دیوانه کرده بود ، گرمی دستانش مرا عاشق تر کرده بود و آن

گرمای عشقش مرا شرمنده خودش کرده بود!


لحظه ای در آغوش او رفتم ، احساس آرامش میکردم ، احساس میکردم برای او

هستم و او نیز تنها برای من است!


تنهایی بعد از مدتها از من فاصله گرفت و عشق جای آن را دوباره با حضورش در کنارم
پر کرد!


حال و هوایم دگرگون شد ، آتش عشق در وجودم بیشتر از همه لحظه ها شعله ور

شد و رنگ خوشبختی و امید به زندگی در وجودم نمایان شد!


دلم هر لحظه بهانه دستان گرمش را میگرفت ، وقتی دستانش را گرفتم انگار که

دست خوشبختی در دستانم بود ، انگار دیگر بی نیاز از همه چیز و همه کس بودم ، و

انگار تمام آرزوها و رویاهام زنده شده بودند!


دلم میخواست در میان همگان فریاد بزنم که دوستش دارم ، اما سکوتی کردم و در

حالیکه در چشمانش نگاه میکردم آهسته به او گفتم که دوستش دارم، لبخندی زد و

دستانم فشرد و با احساسی پر از محبت  گفت من نیز تو را دوست میدارم عزیزم، تا

این کلمه را گفت سکوتم شکست و از اعماق چشمانم اشک ریختم.... بغض گلویم را

گرفت .... تنها او را میخواستم و حتی نمیخواستم  یک لحظه نیز از او فاصله بگیرم.....


همه زیبایی های عشق و عاشقی در آن لحظه زیبا  خلاصه شده بود....


در آن لحظه زیبا همه چیز را یافتم ! خوشبختی را ، امید به زندگی را ، لبخند عشق را

، اشک شوق را ، گرمی عشق را ، سکوت عاشقانه را!


یافتم که در کنار عشق بودن یعنی خوشبختی ،  دستان گرم معشوق را گرفتن یعنی

آرامش و یافتم در آغوش عشق رفتن یعنی در آغوش زندگی بودن!

                   

دلم میخواهد

  
         
دلم میخواهد....


دلم میخواهد بال هایی داشته باشم که با آن به سوی آسمان آبی پرواز می کردم  و

بر روی سقف آبی آسمان می نوشتم که دوستت دارم تا تمام دنیا بفهمند من عاشق

تو هستم.


دلم میخواهد مهتاب را از جا در بیاورم و به جای مهتاب چهره تو را در آسمان بگذارم


دلم میخواهد ستاره ها دسته به دسته بچینم و در سبد بریزم و با ستاره ها نام تو را

در آسمان بنویسم .


دلم میخواهد ماهی شوم ، در دریای آبی شناور شوم و تمام صدفها و مرواریدها را

جمع کنم و به تو هدیه دهم .


دلم میخواهد بهاری شوم که شکوفه هایم و تمام سبزی و طراوتم را فدای تو کنم


دلم میخواهد باران شوم و بر تن عاشق تو ببارم تا تن تو نیز مانند باران پر از طراوت و

تازگی شود.


دلم میخواهد ستاره شوم ودر  آسمان تاریکت بدرخشم و هر شب چهره تو را از  آن

دوردست ها ببینم و به تو چشمک بزنم.


دلم میخواهد مرغ عشق شوم و به هوای تو هر سحرگاه آواز عاشقانه بخوانم


دلم میخواهد شبنمی شوم و بر روی تو ای گل من بنشینم تا با عطر خوشت زندگی

کنم.


دلم میخواهد آتشی شوم که در زمستان و سرما تو را گرم گرم نگه دارم


دلم میخواهد خاک راه تو باشم عزیزم ، ماه شب تو باشم زندگی ام ، گل باغچه تو

باشم نفسم ، دل بیقرار تو باشم عشق من  ، چشم گریان تو باشم تمام وجود من ،

ساز عاشقانه تو باشم روح من  ، جاده بی خطر تو باشم همسفر من ، ساحل دریای

تو باشم  دریای من  ، امید زندگی تو باشم خوشبختی من ، فدای قلب تو باشم بهترین

من.


و در پایان  دلم میخواهد همان قلبی شوم که در سینه ات میتپد و من جای قلبت را در

سینه ات بگیرم و در آنجا با خون عشقت و گرمای قلبت زندگی کنم.

 

اشک مادر-عشق مادر

 عشق مادر - اشک مادر


اشکی مانند قطره بارانی از گونه های آشنایی سرازیر شد…

 

قطره بارانی که اولین قطره بود که از آسمان زندگی به زمین افتاد…

 

قطره ای از اشکهای گونه ای پر از مهر که زمین را سر سبز و زیبا کرد…

 

من دیدم درآن اشک چه می گذرد…من دیدم در آن قطره اشک چه شوری برپاست؟…

 

قطره ای از اشکهای پر از مهر و محبت یک مادر…

 

درست است…آن قطره همان اشک است و آن گونه همان گونه مادر است اشک مادر!


اگر می خواهی معنی واقعی عشق را بفهمی عشق مادر به فرزندش همان عشق

واقعی و گمشده است که تمام دنیا به دنبال همین معنا بودند…

 

عشق واقعی بدون شک عشق مادر به فرزندش است…!

 

نه هوس در آن است، نه دروغ و نیرنگی در آن است ، نه زود گذر است ، نه غصه و

گریه به خاطر جدایی در آن است ، نه پایانش جدایی است!

 

عشق واقعی در نگاه مادر به فرزندش است…!

 

من آرزو دارم یک قطره از اشکهای پر از مهر و محبت مادرم  را بر روی دستهایم

احساس کنم…!

 

می خواهم آن گرمای اشک مادرم را بیشتر احساس کنم…!

 

اشکی که جاودانه است ، اشکی که واقعا عاشقانه است!…

 

این عشق مادرانه نه احساسات است ، نه دیوانگی است ، نه جنون است و نه گناه!

 

یک انسان خوشبخت انسانی است که در نگاه چشمان مادرش که پر از اشک است

معنی واقعی عشق را بفهمد!

 

ببیند این اشکهایی که از چشمان مادرش ریخته می شود برای چه چیزی ریخته می

شود؟ چرا ریخته می شود؟

 

آیا از روی احساسات است ؟ آیا از روی نیرنگی و دروغ است؟

 

این اشکها مقدس است ، این اشک مادر را باید پرستید…!

 

عشق یعنی همین!…عشق واقعی اینجاست!…قلب و چشم یک مادر چشم انتظار

فرزندش…!

 

آیا مادر این اشکها را فقط برای خودنمایی و به دست آوردن دل فرزندش  می ریزد؟

 

این اشکی که از روی گونه مادر ریخته می شود از ته دل و از تمام وجود ریخته می

شود !

 

این عشقی است که بین مادر و یک فرزند است !

 

این اشکی است که به خاطر عشق مادر به فرزندش است!…

 

آهای عاشقان عشق شما همه بیهوده است!…

 

آهای عاشقان معنی عشق در نگاه یک مادر است!…

 

آهای عاشقان عشق واقعی در قلب یک مادر است!…

 

اگر می خواهید عاشق شوید عشق مادر به یک فرزند را سرلوحه و الگوی خود قرار

دهید که در آن نه صحبتی از هوس است و نه صحبتی از جدایی!

 

اما مطمئن باشید این عشق مادرانه ابراز شدنی نیست!!!!

 

مطمئن باشید این اشکی که از گونه های مادر به خاطر دوست داشتن نسبت به

فرزندش ریخته می شود تو ای عاشق هر چه عشقت را دوست داشته باشی نمی

توانی این ابراز اشک ریختن مادرانه را داشته باشی…!

 

ای مادران شما واقعا عشق واقعی هستید!…

 
ای مادران شما همان فرشته زندگی ما هستید … همان فرشته عاشق فرزندان !


                               




توجه داشته باشید دوستان عزیز که متن  بالا چند وقت پیش در یکی از روزنامه های

 کشور کانادا چاپ شد!