عشق _ غوغای عشق در دفتر عشق

عشق؛دفتر عشق؛مهدی لقمانی؛متنهای عاشقانه

عشق _ غوغای عشق در دفتر عشق

عشق؛دفتر عشق؛مهدی لقمانی؛متنهای عاشقانه

فریاد دلم



فریاد دلم


نیستی و دلتنگ تو هستم ، با اینکه همیشه به یادتم ، باز هم در این یاد در فکر تو هستم

نیستی و اشک است که حلقه زده در چشمانم

یک لحظه در فکر رفتم که کاش اینک بودی در کنارم

که آرامش بدهی به قلبم ، دلم گرفته همنفسم

تو خودت میدانی که وقتی نباشی در کنارم ، مثل حالا آشفته و پریشانم

در این هوایی که دلم گرفته ، کاش میشد در کنارم بودی و با حضورت آرامم میکردی

که چگونه معجزه میشود، با وجود تو چه غوغایی میشود در دلم

تا که میخواهم از این عالم دلتنگی رها شوم ، انگار که میخواهم از این دنیا جدا شوم

مگر آنکه یک آدم سر به هوا شوم ، تا در آن لحظه بی نفس ، بی هوا شوم

نیستی و نبودنت خنجر است که فرو میرود در قلب بی طاقتم

من شاهد اینم که دلم عذاب میکشد ، طعم تلخ نبودنت در کنارم را میچشد

این من و این دلتنگی ها ، دلم گرفته از بی محبتی های این زمانه

که چرا نباید در کنار عشقم باشم ، چرا نباید در آغوش همنفسم باشم

و من آرام مینویسم ،بی صدا اشک میریزم ، اما درون دلم فریاد است ! فریاد

فریادی که تنها قلب تو میشوند از اعماق احساساتمان

دردی که تنها قلب ما میکشد از فاصله بینمان

میترسم تا بخواهد شکسته شود فاصله بینمان

شیشه عمرمان نیز بشکند ،

و آخر سر میماند حسرت و به جا میماند همان صدای فریاد





در حال رفتنم

در حال رفتنم
گاهی سکوت تسلیم فریاد ، گاهی اشک همصدا با سکوت

گاهی باید رفت بی دلیل ، لحظه ای می آید که پر از غمی

اسیری در قفسی که اسیر است در قفس زندگی

گاهی باید فراموش کرد، به یاد آن فراموشی یادها را در دل خاموش کرد

و ما رفتیم و از این رفتنها خاطره ای نماند، هر چه بود در لحظه خودش خوش بود

و اینجاست که گذشته ها خاک میخورند 

گاهی گذشته ها دل را از هر چه غم است پاک میکنند

و من خاک خوردم و بعد از سالها پر از غمم 

با اینکه گذشته ها رفت ، خودم هم در حال رفتنم

و من میروم و کسی دیگر می آید که مرا یاد نمیکند

مثل من خودش را از تاریکی ها رها نمیکند

در خاموشیها نشستی و شمع وجودت روشن بود

حق با تو بود که شمع هم دلیل خاموشی بود

و آن شمع سوخت و همه چیز تمام شد 

این گذشته ی خاک خورده ی من بود که تباه شد...