عشق _ غوغای عشق در دفتر عشق

عشق؛دفتر عشق؛مهدی لقمانی؛متنهای عاشقانه

عشق _ غوغای عشق در دفتر عشق

عشق؛دفتر عشق؛مهدی لقمانی؛متنهای عاشقانه

قصه حسرت

قصه حسرت

نویسنده و گوینده و تدوین : مهدی لقمانی


تقصیر دلم بود ، نمیخواستم اینجور اسیرت بشه و بعد تو بیخیالش بشی

توی اون لحظه اول احساس کردم تو همه زندگیمی و با تو به همه چی میرسم

آره من به همه چی رسیدم ، به غم ، تنهایی ، دلتنگی و حسرت....

دیگه کار از کار گذشته و من اونقدر تنهام که تنهایی به حالم گریه میکنه

آره همه چی از یه لبخند ساده شروع شد، از نگاهی شروع شد که قلبم رو به تپش انداخت

و حالا قلبم میتپه واسه رهایی از این قفس

و حالا که مثل یه قایق به گل نشستم ، یاد گرفتم ، عشق تنها یه قصه است

قصه ای که بچه ها هم با شنیدنش میخندن و باورش نمیکنن...


مرا میشناسی؟

مرا میشناسی؟


کمی فکر کن ، شاید مرا بشناسی ، فکر کن ببین مرا جایی ندیده ای

شاید برایت آشنا باشم ، منی که روزی همه زندگی ات بوده ام

کمی فکر کن ببین چشمهایم آشنا نیست، همین چشمهایی که لحظه به لحظه پر از اشک میشد

این دل شکسته را ببین ، جایی ندیده ای این دل را؟ باور کن تو خودت بودی که شکستی دلم را

باور کن این خود خودت بودی که این دل را گذاشتی زیر پا

شاید مرا میشناسی و برایت مهم نیستم ، شاید مرا نمیشناسی و نمیدانی من کیستم

من همانم که با التماس میگفتم تنهایم نگذار ، تو رفتی وحتی نگفتی خدانگهدار…

کمی فکر کن ، شاید نگاهم برایت آشنا باشد ، همان نگاهی که تو مرا به سوی خودت کشاندی

کشاندی و کشاندی و آخر هم مرا به گل نشاندی

همه چیز را به خاک سپردم و هر کاری کردم یادت باز هم در دلم ماند

آنقدر ماند تا پوسید ، مثل تارهای عنکبوت یادت همه قلبم را فرا گرفته

هر کسی مرا میبیند میگوید چه پیر شده ای ، چرا اینقدر دلگیر شده ای

موهایم سفید است و هنوز دلم مثل بچه ها ، میدانستم روزی می پیوندی به خاطره ها

نمیگویم دیگر برایم مهم نیستی ، مگر میشود کسی که روزی همه زندگی ام بود اینک برایم بی ارزش باشد؟

 مثل همان روزها ، همان لحظه ها برایم با ارزشی ، اما چه فایده

چه فایده که تو هنوز هم بی وفایی ، هنوز هم مثل همان روزها بی خیالی

انگار که مرا دیگر نمیشناسی ، منی که روزی همه زندگی ات بوده ام….

کمی فکر کن !!! من همانی ام که دلش را شکستی و به دلش خندیدی و رفتی….



«««« written by Mehdi Loghmani »»»