دلخوش چه باشم وقتی راهی میروم که نمیدانم رو به کجاست
منتظر چه کسی بمانم وقتی میدانم کسی به فریاد نمیرسد
به سوی خدا رفتم و گفت جرمت بت پرستیست
چون از بعضی ها برای خودم بتی ساخته بودم
من ویرانه ام را نه بر روی خاک ، بر روی هوا ساخته بودم
در سرزمینی که همه در خوابند، همه خوش خیال،
من در خیال آنهایی هستم که نشسته اند بی خیال
حیف این هواست ، که در آن نفس میکشند،
چه باری را بر دوش میکشند، به جایی رسیده ایم
که برای تصاحب یک کوه هم شاید همدیگر را بکشند....
این چشمه سهم من و تو بود، نه سهم حوض خانه ارباب
بر تو که آن درخت پیر را تخت خود کردی، شرم باد