عشق _ غوغای عشق در دفتر عشق

عشق؛دفتر عشق؛مهدی لقمانی؛متنهای عاشقانه

عشق _ غوغای عشق در دفتر عشق

عشق؛دفتر عشق؛مهدی لقمانی؛متنهای عاشقانه

شرم باد

دلخوش چه باشم وقتی راهی میروم که نمیدانم رو به کجاست
منتظر چه کسی بمانم وقتی میدانم کسی به فریاد نمیرسد
به سوی خدا رفتم و گفت جرمت بت پرستیست
چون از بعضی  ها برای خودم بتی ساخته بودم
من ویرانه ام را نه بر روی خاک ، بر روی هوا ساخته بودم
در سرزمینی که همه در خوابند، همه خوش خیال،
 من در خیال آنهایی هستم که نشسته اند بی خیال
حیف این هواست ، که در آن نفس میکشند، 
چه باری را بر دوش میکشند، به جایی رسیده ایم
که برای تصاحب یک کوه هم شاید همدیگر را بکشند....
این چشمه سهم من و تو بود، نه سهم حوض خانه ارباب
بر تو  که آن درخت پیر را تخت خود کردی، شرم باد 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد