ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
پاییز مرا به عشق میرساند مرا به زیر نم نم باران میکشاند
پاییز مرا با مهر آشنا میکند، مرا عاشق، آرام و غرق در رویا میکند
چشم گشودم و یک فصل رویایی را دیدم، فصلی پر از احساس..
مهر پاییز به دلم نشست، قطره های باران بر روی گونه هایم نشست، با پاییز یکی شدم و غرق در رویا، آن لحظه سلام کردم به دنیا...
امروز تولدی دوباره است، هنوز هم بعد از سالها با همان رویای پاییزی زندگی میکنم و همنفس با بارانم
و سپاس خدایی که مرا در زیباترین فصل سال آفرید...
فصل ها آمدند و گذشتند ، اما از پاییز نمیتوان گذشت
و من در این فصل انتظار نشسته ام چشم انتظار
چشم انتظار برگی که همیشه سبز بود و اینک با رنگی زرد
آرام بر روی زمین می افتد ، تا زیبا کند تن این زمین تشنه را
آه ! چه زود میگذرد ، مثل لحظه افتادن برگها بر زمین
مثل یک چشم به هم زدن ، مثل همین آه گفتن
انگار همین دیروز بود ، انگار آن دیروز همین امروز بود
انگار ما در فرداییم و حسرت امروز را میخوریم
و من با همان احساس دیروزم دوباره مینویسم
از فصل خویش ، از قلب خویش ، از تولد دوباره ام
یک موی سپید دیگر ، این آینه و چهره ای دیگر و
این قصه همچنان ادامه دارد ، تا وقتی خدا بخواهد....