ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
دستهای سرد تنهایم، قدمهایی که ،همراهی ندارند
بدجور درگیر با تنهایی ام ، تنهاتر از کنج اتاق ، تنهاتر از خلوت تنهایی
مثل مترسکی که دستانش باز است و کسی او را در آغوش نمیگیرد
مثل پاییزی که زیباست ولی همیشه تنهاست
مثل آن شمعی که تا میسوزد تنها نیست ، اما بعد از خاموشی ، میرود به سوی فراموشی!
میخواهم تنها باشم، غرق در سکوت و خلوت خویش باشم ، جدا از همه آدمهای بی وفا باشم
تنهایی تمام قلبم را گرفته ، دیگر در قلبم جایی برای کسی نیست
حتی نمیدانم آن رهگذری که دلم را شکست و رفت ، کیست!
بگذارید تنها باشم، کمی هم با غمها مهربان باشم، هر چه باشم بهتر است اسیر باشم!