جای من در قلب تو!
هر جا که باشم ، همینم ! یک عاشق!
هر جا که باشم ، دور از تو یا در کنار تو ، همینم ! یک مجنون !
فرقی ندارد کجا باشم ، چه کسی باشم یا در چه حالی باشم ، من همینم ، یک دلداده !
نه برای کسی هستم ، نه برای خودم ، من تنها برای تو هستم !
برای تو هستم و برای تو خواهم ماند !
مهم نیست که یک دیوانه ام ، مهم نیست که لحظه به لحظه دلتنگم ، مهم این است
که دوستت دارم!
هر جا که باشم به یادت هستم ، یاد تو تکرار لحظه های زیبای عاشقیست !
لحظه های من پر از عشق است ، تکرار آن پر از جنون و دیوانگیست !
فرقی ندارد تو مرا بخواهی یا نخواهی ، فرقی ندارد تو مرا دوست داشته باشی
یا نداشته باشی ،مهم این است که من تنها تو را میخواهم !
هر جا که بروی به دنبالت می آیم ، به من بگویی نیا ، باز می آیم! می آیم تا به تو
برسم ! هر جا که باشم ، همینم ، یک عاشق !
عاشقی که دیگر هیچ چیز برایش مهم نیست و تنها تو برای او با ارزشی!
زندگی را با تمام زیباییهایش بدون تو نمیخواهم!
زندگی را با تمام سختی هایش تنها با تو میخواهم!
هر جا که باشی ، من هستم ، دنبال من نگرد ، من در قلبت هستم !
آری آن لحظه که درهای قلبت را به روی من بستی من در کنج قلبت خانه کرده ام !
حالا اگر میخواهی این خانه را ویران کن ، من حتی در ویرانه قلبت نیز زندگی
خواهم کرد !
نه دیگر من از قلبت بیرون نمیرم !
هر جا که باشم ، جای من در قلبت است عزیزم !
دکلمه متن بالا ( با صدای خودم )
حالا نوبت تواست!
من که ماندم و با صداقت عشق را به تو ابراز کردم
ماندم و در آتش دلتنگی و فاصله سوختم !
من که ماندم و بهانه ای برای رفتن نیاوردم ، یکرنگ با تو ماندم و یکدل نیز خواهم ماند!
با غم عشقت ساختم ، در برابر سرنوشت ایستادم و در مقابل همگان تنها نام تو را
فریاد زدم !
حالا نوبت تو است !
تو خودت را نشان بده و بگو که عاشقی !
چرا سکوت کرده ای؟ چرا حرفی نمیزنی ؟ درد دلت را بگو؟
حالا نوبت تو است که عشقت را به من و همگان نشان دهی !
بگو که چقدر مرا دوست داری ، بگو مرا برای چه میخواهی ؟
من تو را درک کردم ، بهانه های تو را تحمل کردم ، حالا نوبت تو است که مرا درک کنی و
بفهمی که در قلب من چه میگذرد!
چگونه بگویم که تنها تو را میخواهم ، چگونه عشقم را به
حالا نوبت تو است من که تنها در راه عشق جانم را فدایت نکرده ام !
نه دیگر این فکر را از سرت بیرون کن ! جان من در راه عشق فدا شده !
این تنی که میبینی روح من است ، تن من در راه عشق از روحم جدا شده!
من که ماندم و ساختم با تو و در غم عشقت سوختم ، حالا نوبت تو است که بسوزی و
بفهمی که آتش عشق چقدر دردناک است !
حالا نوبت تو است که در مقابل سرنوشت بایستی و ثابت کنی که تنها مرا میخواهی!
حالا نوبت تو است که نام را فریاد بزنی و بگویی که تنها به عشق من زنده ای !
حالا نوبت من است که سکوت کنم و تو پاسخ سکوتم را به قلبم بدهی !
من که هر چه گفتی ، گفتم به روی چشمهایم ، هر چه اشکم را در آوردی گفتم فدای
آن بی وفاییهایت ، هر چه مرا سرزنش کردی ، گفتم مرا ببخش عزیزم !
حالا نوبت تو است ، که به من محبت کنی و عشق بورزی !
حالا نوبت تو است که معنای عاشق بودن و عاشق ماندن را به من بیاموزی!
من که ماندم و ساختم با تو و در غم عشقت سوختم
حالا نوبت تو است که بسوزی و بفهمی که
آتش عشق چقدر دردناک است !
دکلمه متن بالا ( با صدای خودم)
برای پرواز دیر نیست
چندیست که از عشق نا امیدیم و به هم رسیدن را محال میدانیم !
چندیست که در حسرت عشق اشک میریزیم اما نمیدانیم که همان اشکها برای
ما یک حسرت است !
چندیست که برای همیم اما دور از هم ، نمیدانیم که چه فرداهایی در انتظار ماست!
ای فرشته مهربانم برای پرواز دیر نیست !
بالهایت را باز کن ، بیا و در همین آسمان آبی پرواز کن!
پرواز کن تا به سقف آبی آسمان برسی و بر آن بوسه بزنی و بگویی من هنوز هم
امیدوارم !
چندیست که در حسرت عشق نشسته ایم ، اما نمیدانیم که عشق نیز در حسرت
ماست!
دیگر برای عاشق نشدن دیر است زیرا ما اینک یک دلداده ایم!
آسمان را بنگر ، شوق پرواز در پرنده های عاشق را بنگر ، حالا تو نیز پرواز کن !
ای بهترینم برای به هم رسیدن دیر نیست ،بیا تا عمرمان به سر نرسیده و هنوز دلهایمان پر از شوق عاشقیست باهم پرواز کنیم!
بیا تا هنوز شور و شوق پرواز در دلهایمان است ، پرواز کنیم!
بیا تا از عشق هم نمرده ایم قلب آبی آسمان عشق را فتح کنیم!
برای پرواز دیر نیست ، هنوز هم میتوانیم خوشبخترین باشیم!
چندیست که با هم هستیم ولی تنهاییم، من در این سو به یادت خوشبختم و تو نیز
در آن سو از دلتنگی ام گریانی !
دلتنگی ها را از دلت رها کن ، اشکها را از گونه هایت پاک کن و پرواز کن ، زیرا برای
به هم رسیدن دیر نیست !
روزی خواهد آمد که با هم در آسمان خوشبختی پرواز خواهیم کرد ، تا اینبار همه ما را با
حسرت بنگرند ، نه اینکه ما با حسرت به هم بنگریم!
برای پرواز دیر نیست ، هنوز هم شوق پرواز در دلهایمان باقیست.
سجده عشق
من هستم و تو هستی و یک فاصله بین ما !
من تنها هستم و عاشق هستم و دلتنگ یار !
لحظه هایی بود که هر گاه دلتنگت میشدم کار من اشک ریختن بود و غصه خوردن !
مدتیست که دیگر دلتنگت نمیشوم ، بر سر سجاده عشق سجده میکنم و تو را دعا میکنم!
با خدا راز و نیاز میکنم !
آخر سر یک سجاده خیس به جا می ماند و یک دل خالی از درد و دلتنگی!
کار من شب و روز راز و نیاز با خداست ، دو چشم خیس و یک دل خالی از درد سهم من از دیدار با اوست!
سجده میکنم در برابر او که ما را یاری میدهد ، و روزی ما را به هم خواهد رساند !
من که امیدوارم به فرداهای با تو بودن ، تو نیز با امیدواری من امید داشته باش به خدای خویش!
من هستم و روز و شب راز و نیاز با خدا ، یک دل پر از راز هست و تو هستی که تنها نیاز منی !
بعد از ذکر کلام خدا ، نام مقدس تو را زمزمه میکنم ، برای خدا ، برای دلم !
ما را به هم برسان ای بخشنده ترین ، ای مهربانترین!
ما تنها امیدمان تویی ، تنها تویی که میتوانی خوشبختیمان را تضمین کنی!
عشق ما پاک است ، قبله ما مقدس است ، این زیباترین لحظه عاشقیست!
وقتی درد دلم را با خدای خویش در میان میگذارم ، احساس آرامش میکنم ، احساس
میکنم او که تنهاست درد مرا میفهمد و میداند که من چه آرزویی را در دل دارم!
کار من شب و روز دعاست ، به خدا عشق ما بی ریاست!
عشق ما مقدس است ، خدا با ماست ، همین برای من و تو بس است!
سجده میکنم در برابر او ، دعا میکنم تو را ، و میگویم راز دلم را با او و از او میخواهم که
مرا به تنها آرزویم که رسیدن به تو است برساند!
دکلمه متن بالا ( با صدای خودم )
سکوت دنیا
آهای ستاره به من چشمک بزن دوباره !
آهای دنیا به من لبخند بزن دوباره !
دلم گرفته از تو ای ستاره ، شبهایم بی تو تیره و تاره !
دلم گرفته از تو ای دنیا ، باور کن که زندگی بی تو بی معناست!
مرا باور کن ستاره ، هوای دلم پر از غباره ، مرا باور کن دنیا ، اینجا دلم خسته و
تنهاست !
خسته ام ، خسته خسته ، ساز دلم غمگین است و شکسته !
دوباره هوای چشمانم ابریست ولی باران نمی بارد !
دوباره دلم به انتظار باران است ولی اشکهایم نمی آید !
بغض گلویم را می فشارد ، تنهایی مرا می آزارد ، هنوز غروب زندگی ام به پایان
نرسیده!
هنوز در حسرت طلوع نشسته ام ، باز در این حسرت سرد تنها و دلشکسته ام!
آهای ستاره به من چشمک بزن دوباره !
آهای دنیا به من خسته نگاهی بینداز دوباره !
شب شده ، هنوز بیدارم ، نمیدانم فردا بر من چه میگذرد ، هنوز بی تابم!
نمیدانم طلوع فردا به چه رنگیست ، رنگ آبیست ، یا رنگ سرخ به رنگ غروب!
نمیدانم تا کی هوای دلم ابری است ، تا کی شبهای تنهایی تاریک است!
مهتاب پشت ابرها جا مانده ، سکوت شب پر از هیاهو را فرا گرفته !
دل تنهایم ، تنهایی را باور کرده ، و باز به انتظار او که دردش را گوش کند نشسته !
نمیداند کسی نیست که بشنود دردهای پر از دردش را !
کسی نیست که این دل خسته را آرام کن ، تنهایی آمده و این دل خسته را خسته تر
کرده است !
آهای جغد شبانه برایم بخوان دوباره ، سکوت را بشکن ، دلم به آواز تو خوش است!
آهای ستاره به من چشمک بزن دوباره !
آهای دنیا چه خبر از فردا؟
دنیا سکوت کرد و دلم آرام گریست !