عشق _ غوغای عشق در دفتر عشق

عشق _ غوغای عشق در دفتر عشق

عشق؛دفتر عشق؛مهدی لقمانی؛متنهای عاشقانه
عشق _ غوغای عشق در دفتر عشق

عشق _ غوغای عشق در دفتر عشق

عشق؛دفتر عشق؛مهدی لقمانی؛متنهای عاشقانه

حس عاشقانه

 

عاشقانه بنویس تا عاشقانه دفتر عشق را بخوانیم

 

حس عاشقانه

 

چه لحظه زیبایی است آنگاه که تو در کنارمی....

 

چه گرمایی دارد آن دستان مهربانت ...

 

آن لحظه که در کنارمی احساس میکنم که به تنها آرزوی زندگی ام رسیده ام...

 

دلم میخواهد برای همیشه و تا ابد در کنار تو باشم و با گرمای عشق تو زندگی کنم

 

عزیزم... حتی یک لحظه نیز طاقت دوری تو را ندارم ای بهترینم...

 

چه آرامشی دارم آنگاه که سرم را بر روی شانه های مهربان تو میگذارم و تو نیز مرا

 

نوازش میکنی و به من میگویی که دوستم داری....

 

لحظه ای که در کنار تو هستم ، لحظه ای است که به اوج عشق می رسم و با تمام

 

وجود عشق را حس میکنم!

 

عاشقانه تو را در میان آغوش خویش میگیرم و برایت اشک میریزم و التماست میکنم که

 

  هیچگاه مرا تنها نگذاری !

 

این قلب عاشقم بدجور به وجود تو نیاز دارد و دستانم تشنه گرفتن

 

 آن دستان گرم تو می باشند!

 

چه لحظه عاشقانه ای است ، آنگاه که تو در آغوشمی و به من عشق

 

 و محبت می رسانی !

 

در کنار تو بودن را برای همیشه میخواهم و میدانی که با عطر نفسهایت زنده ام!

 

کاش برای همیشه در کنارم بودی و هیچگاه حتی یک لحظه نیز از من دور نمی شدی!

 

زندگی برایم با وجود تو زیباست و آنگاه که در کنار تو هستم زیباترین لحظه زندگی ام

 

خواهد بود .... آن لحظه است که دلم میخواهد هر چه احساس

 

 عاشقانه در وجودم است را به تو ابراز کنم .... آن لحظه تمام رازهای

 

 عاشقانه در دلم فاش می شوند!

 

چه لحظه زیبایی است آنگاه که با آن چشمان زیبایت به من نگاه میکنی و لبخند

 

 عاشقانه ای میزنی و مرا در آغوش خودت می فشاری!

 

الهی من فدای آن چشمان زیبایت شوم ، فدای آن قلب مهربانی شوم که بدجور مرا

 

عاشق کرده است....

 

اگر می دانستی چقدر دوستت دارم بیشتر از همیشه قدر مرا می دانستی !

 

قدر تو را می دانم ای تک ستاره آسمان زندگی و به وجود تو در قلبم افتخار میکنم!

 

چه لحظه زیباتری است آنگاه که تو به من میگویی که دوستت دارم عزیزم....

 

این حس عاشقانه من است ، آن لحظه آتش عشق من آنقدر

 

شعله ور می شود که مرا می سوزاند! دلم میخواهد بسوزم

 

اما تو باز بگو که دوستم داری ای بهترینم....

 

          

 

 

تنها به عشق تو زنده ام

 

به عشق تو زنده ام ، با یاد تو نفس می کشم و با خاطراتت جان میگیرم!

 

به امید رسیدن به تو منتظر می مانم ، یا به تو می رسم و یا

 

باید قید این زندگی را بزنم!

 

به عشق بودن تو هستم ، تو نباشی یک لحظه هم نمی توانم

 

در این دنیای بی محبت زنده بمانم عزیزم!

 

همه وجودم ، عطر نفسهایم ، هوای زنده بودنم تویی ای عشق من !

 

به عشق تو نفس می کشم و این لحظه های سرد را با گرمی

 

 عشق تو سپری میکنم!

 

آنقدر در کنار جاده زندگی منتظر می مانم تا تو بیایی و مرا با خود ببری!

 

از این انتظار هیچگاه خسته نخواهم شد چون من یک عاشقم!

 

عاشقی که سالهاست در پی تو بوده و تو را به سختی به دست آورده است!

 

اگر زنده ام به امید رسیدن به تو است ، نا امیدم نکن که این دل من بی طاقت است!

 

هر جا باشی ، دوستم داشته باشی یا نداشته باشی ، مرا بخواهی یا نخواهی ،

 

دوستت دارم !

 

 بدان و باور داشته باش که من تو را دوست دارم بیشتر از آنچه که دلت باور دارد!

 

به هوای اینکه تو هستی به عشق بودنت چشمانم می بارند ، فرداها را در کنار تو زیبا

 

می بینم و خوشبختی من در گرو بودن تو در کنارم است عزیزم!

 

تو با بودنت در کنارم با محبت و عشقت مرا خوشبخت کن ، تا من نیز جانم را برای

 

خوشبختی ات فدایت کنم!

 

به هوای بودن تو این زندگی سخت را تحمل میکنم ، تو نباشی من میمیرم!

 

نیاز این قلب شکسته من تویی و وجود پر مهر تو ، پس بیا به این قلبی که دیوانه وار

 

عاشق تو است  محبت و عشق برسان و کاری نکن که این قلب بی طاقتم مثل کویر

 

خشک و بی جان شود!

 

کاری نکن که قید این دنیا را بزنم ، تو که خودت می دانی زندگی بدون تو را نمیخواهم

 

پس چرا خنجر در این قلب عاشقم فرو میکنی؟

 

زندگی بدون تو را نمیخواهم ، عاشقی جز تو بر من حرام است ، تو قید مرا

 

 بزن تا من نیز قید این دنیا را بزنم!

 

در این جاده زندگی تنها یک راه را می بینم و آن نیز به تو رسیدن است ، غیر از آن

 

مطمئن باش که بی راهه می روم  بی راهه ای که همان دره نابودی است!

   

 

عزیزم بدون تو هرگز! هرگز راهی برای زنده ماندن نیست!

 

با اینکه حقیقت تلخی است ، اما چاره ای جز باور آن نیست!


باور کردنش سخت است ، اما امتحان آن مجانی است....

 

وداع با عشق

 

وداع با عشق

 

دیگر قلبم باور ندارد که عشقی در این زمانه وجود دارد!عشق در قلبم

 

 مثل یک خواب و رویا شده است ....دیگر قلبی که یکرنگ ، یکدل و با وفا

 

 باشد در این زمانه نیست!هر که آمد برای مدتی در قلبم ماند ، مرا سوزاند و

 

 بعد ، از این  قلب شکسته من سرد شد و رفت....دیگر عشق های این

 

 زمانه مثل عشق قصه ها واقعی نیست! آنانکه ادعا می کردند عاشقند

 

 قلبم را زیر پا له کردند !او که ادعا می کرد مرا رها نمی کند ، مرا سوزاند

 

و در سرزمین تنهایی ها رهایم کرد! دیگر درهای قلبم برای همیشه به روی

 

عشق بسته خواهد شد!اگر معنای عشق دل شکستن است ، پس لعنت به عشق !

 

اگر رسم عاشقی این است که قلب آنکه دوستش داری را بسوزانی و بعد از مدتی

 

 رهایش کنی پس لعنت به تو که مرا در این دنیای دروغین در به در کردی!

 

او که ادعا می کرد که تا آخرین لحظه نفسهایش همسفر من

 

است ، رفیق نیمه راه شد ، او که ادعا می کرد که در این دنیای بزرگ

 

 تنها مرا دارد و با کسی نیست ، هم نفس غریبه ای دیگر شد ، او که ادعا

 

 می کرد که مرا دوست دارد و دیوانه وار عاشق من است ، بی وفای بی وفا شد!

 

بعد از اینکه قلبم بارها عاشق شد و در قلب بی محبت  دیگران اسیر

 

 شد و برای مدتی در آن قلب های بی محبت سوخت و زیر پا له شد چگونه

 

می توانم عشق را دوباره بپذیرم؟

 

عاشقی از ما گذشت ، دیگر بس است هر چه ساختم و ویران شد!

 

دیگر بس است هر چه ماندم و آخر سر نیز مثل شمع سوختم و

 

خاموش شدم!

 

کسی دیگر لایق این قلب شکسته من نیست ، و دیگر حوصله ساختن

 

 خانه عشق را ندارم چون می دانم روزی این خانه دوباره ویران می شود!

 

میخواهم در دریاها تنها سرنشین قایق زندگی باشم ، لحظه غروب

 

 تنهای تنها نظاره گر غروب باشم ، در کنار دریا بی آنکه کسی در کنارم

 

 باشد قدم بزنم ، زیر باران بدون هیچ چترو سرپناهی با تنهایی هایم باشم!

 

نه همسفری را میخواهم که رفیق نیمه راهم شود ، نه هم نفسی را

 

میخواهم که روزی بی خیال من شود و نه لیلایی را میخواهم که

 

 با من بی وفایی کند !

 

دیگر عشق را نمیخواهم ، و محال است که دوباره روزی با عشق

 

 همسفر شوم!

 

دیگر عشق را قبول ندارم ، آن زمان که عشق برای من زیباترین کلام

 

 و قشنگترین لحظه بود گذشت ، اینک  من یک مرد تنهای زخم خورده و

 

دلشکسته ام!

 

کسی که دیگر در سینه اش قلبی ندارد تا کسی را دوست داشته باشد!

  

دلم خیلی گرفته

 


 

 

 


 

با عرض سلام خدمت شما دوستان عزیز قبل از هر چیز فرا رسیدن

 

نوروز سال ۱۳۸۶ رو به همه شما دوستان و خانواده محترم تبریک عرض میکنم

 

برای همه شما عزیزان آرزوی سالی خوب توام با شادی و موفقیت رو دارم .

 

جا داره از همه دوستان عزیزی که عاشقانه متنهای منو میخونن تشکر و قدردانی

 

کنم. (( شاد باشید ))

 

 

 

 

 

 

فصل بهار آمد اما من همچنان فصل خزانم

 

 

 

دلم خیلی گرفته...

 

آسمان ابری و دلگرفته است ، دلم نیز مانند آسمان شده.....

 

حال و هوای تنهایی به سراغم آمده و مثل همیشه چشمانم بهانه تو را میگیرند...

 

میخواهم چند خطی از تو بنویسم ، اما قطره های اشکم بر روی

 

صفحه کاغذ ریخته است و قلمم بر روی کاغذ خیس نمی نویسد....

 

دلم خیلی گرفته است ، یک عالمه درد دل دارم ، نمیدانم چگونه دلم را خالی کنم...

 

میخواهم از غصه ها و دلتنگی ها رها شوم اما نمیتوانم....

 

خانه سوت و کور است ، آسمان همچنان مانند من بغض کرده .....

 

همچنان که در گوشه ای از اتاق در این خانه سوت و کور و دلگرفته

 

 نشسته ام ، سرم را بر روی زانوهایم گذاشته ام و اشک میریزم.....

 

به یادم آمد آن لحظه که تو در کنارم بودی و سرم را بر روی شانه های

 

 مهربان تو میگذاشتم و اشک شوق میریختم ....

 

حالا تو نیستی ، و من تنها با غم هایم مانده ام .....

 

کاش قدر آن لحظاتی که در کنارت بودم را میدانستم ، هیچگاه این

 

چنین لحظه ای که اینگونه به غم بشینم را  تصور نمیکردم....

 

قلبم مثل گذشته تند تند نمیزند ، و مثل گذشته به انتظار شنیدن

 

 صدایت لحظه شماری نمیکند! قلب شکسته ام نیز حال و هوای غریبی دارد....

 

شب و روز برایم معنایی ندارد ، شبهایم تیره و تار است و روزهایم نیز مثل شبها!

 

دیگر زندگی برایم زیبا نیست ، تنها تو زیبا بود که رهایم کردی!

 

اگر ابرهای سیاه سرگردان قلب آسمان آبی را فرا گرفته اند 

 

 درد نبودنت در کنارم همچو ابرهای سیاه آسمان قلب مرا  نیز فرا گرفته است....

 

فکرم از یادت بیرون نمیرود، دلم هوایت کرده است

 

و همچنان از  غم نبودنت اشک میریزم............

 


 

سهم من از با تو بودن

 

بسوزان قلبم را ، بازی کن با این بازیچه سرخ رنگ....

 

همه سوزاندند تو نیز بسوزان ، همه با آن بازی کردند ، قلبم به عنوان

 

بازیچه تقدیم به تو ، تو نیز با آن بازی کن .....

 

کاش با آن بازی میکردی تا ابد ، اما هیچگاه از آن خسته نمی شدی

 

و آن را دور نمی انداختی .....

 

کاش قلبم را می سوزاندی ، اما هیچگاه آخر سر ، آب سرد

 

 بر روی آن نمی ریختی!

 

رسم عاشقی این نیست ... رسم عاشقی دلشکستن نیست!

 

تو با قلب من بازی کردی و بعد آن را شکستی ، با بی محبتی هایت

 

آن را سوزاندی و اینک نیز آن را به من بازگرداندنی!

 

تو خودت بگو این رسم عاشقیست؟

 

اگر این رسم عاشقیست پس لعنت به عشق !

 

با چه اطمینان و آرامشی قلبم را به تو هدیه کردم ، فکر میکردم که قلب

 

 تو بهترین و امن ترین جایی است که میتوانم در آن اسیر شوم و تا ابد بمانم....

 

اما مدتی گذشت که احساس کردم هوای قلبت سرد سرد شده

 

 است و دیگر آن گرمای همیشگی را ندارد ! هر چه در قلبت سوختم تا با

 

 گرمای سوختنم در آنجا بمانم بی فایده بود ، قلب تو آنقدر سرد بود

 

 که دیگر جای ماندن در آن نبود....

 

این رسمش نبود ! تو با من ، احساس من ، قلب شکسته من بازی کردی!

 

همه آن را شکستند و رفتند ، اما دوباره بازی عشق را با تو

 

 آغاز کردم ، انتظار اینکه دوباره قلبم شکسته شود نداشتم!

 

قلبم بی صدا شکست و تنها چند قطره اشک، چند آرزوی

 

بر باد رفته سهم من از ، با تو بودن بود.....

 

                           اگر معنای عشق شکست است پس لعنت به عشق!

 

                           اگر رسم عاشقی دلشکستن است پس نفرین بر تو !



خیلی دوستت دارم

 

عشق را با تو می شناسم ، زندگی را با تو زیبا می بینم

 

اگر گهگاهی چند خطی می نویسم به عشق تو است

 

و اگر اینک نفس می کشم و زندگی میکنم به خاطر وجود

 

تو هست هم نفسم!

 

ای تو که مرا عاشق خودت کردی ، نمی دانی که چقدر

 

دوستت دارم ، نمی دانی که با تو چه آرزوهایی در دل دارم...

 

اگر از عشق می نویسم ، به عشق تو است ، و با وجود تو

 

عشق برای من مقدس و پاک است....

 

بعد از تو دیگر طلب عشق را از خدای خویش نخواهم کرد!

 

تو همان معنای واقعی یک عشق پاک هستی ، تو همان

 

چشمه محبتی هستی که در قلب من می جوشی و به

 

قلبم نیروی عشق را می دهی!

 

با تو مجنون تر از مجنونم ، بی تو باور کن که می میرم!

 

ای تو به زیبایی گل ها ، به پاکی و زلالی دریا ، به لطافت

 

شبنم روی گل ها دوستت دارم...

 

ای تو به بلندی کوه ها ، به درخشندگی ستاره ها ، به گرمی

 

خورشید ، به وسعت دشت عشق دوستت دارم....

 

ای تو هم نفس من ، طلوع زندگی ام ، تک ستاره آسمان

 

تاریک قلبم دوستت دارم....

 

ای تو که مرا اسیر آن قلب مهربانت کردی ، مرا در این

 

دنیای عاشقی در به در کردی ، باور کن که بی تو میمیرم!

 

مرا تنها نگذار ، تا ابد با من بمان ، نگذار که اشکهایم از این

 

چشمهای بی گناهم روانه شوند ، نگذار دوباره این

 

قلبی که تو را دیوانه وار دوست دارد بشکند، نگذار دوباره

 

مثل یک دیوانه تنها در این دنیای بی محبت در به در شوم

 

با من بمان ای مظهر زیبایی ها و ای همسفر جاده زندگی ام!

 

ای تو که مرا در آم قلب مهربانت اسیر کردی ، به من

 

محبت و عشق برسان و بدان که من تنها به عشق تو زنده ام

 

آنگاه که تو پا به این قلب تنهای من گذاشتی ، زندگی ام رنگ

 

سبز بهار را به خود گرفت و آن شبهای بی ستاره ام با آمدن تو

 

ستاره باران شد و دروازه شهر سوخته قلبم گلباران شد...

 

آنگاه که تو با حضورت خوشبختی را در زندگی ام تضمین کردی

 

باغ سوخته قلبم تبدیل به فصل بهار دلها شد....

 

عزیزم خیلی دوستت دارم ، بیشتر از آنچه که تصور می کنی

 

دوستت دارم و به انتظارت تا لحظه مرگم نیز خواهم نشست

 

تا بیایی و مرا با خود به جایی ببری که با هم و در کنار هم

 

زیباترین و عاشقانه ترین زندگی را داشته باشیم...

 

 

 

 

بیاییم با هم صفحات دفتر عشق را ورق بزنیم و متنهای گذشته را بخوانیم...

 

من و تو یعنی دو هم نفس ، دو همدل ، دو دلدار ، دو مجنون!

دوباره من ، دوباره تو ، دوباره ما و دوباره عشق ...

 

من و تو در میان عاشقان بهترینم ، زیرا دیوانه ترینم ، من و تو

در سرزمین عشاق در بالاترین نقطه آن سرزمینیم زیرا عاشقترینم

 

 

دوستت دارم ، دوستت دارم و دوستت دارم آری عزیزم خیلی دوستت دارم

تنهای تنها بودم ، من بودم و یک دنیا تنهایی ، تو آمدی و مرا عاشق کردی

عاشق آْن قلب پر از محبتت کردی ، مرا در این دنیای عاشقی در به در کردی

 

عزیز دلمی ، همدم من در این طوفان دریایی ، عشق من در اوج سفیدی

ابرهایی ، همزبان این دل تنهایی ....

 

بگو درد دلت را به من که لیلی عاشق مرا مجنون کرده

 است ، بگو درد دلت را به من که آسمان بی ستاره مرا

 دلتنگ کرده است ، بگو هر چه دل تنگت خواست

بگو ، بگو که بغض گلویم چشمان خسته ام را بارانی کرده است...

 

بی قرارم ، به خدا دیگر اشکی ، بی قرار بی قرارم به

خدا از غم دلتنگی دیگر نایی ندارم...

 

اگر با قلب من بازی کردی ، انگار با جان من بازی

 خواهی کرد...  حالا من یک دل شکسته ام.... دل شکسته ای

 که تو را دوست دارد!

 

زنده ام چونکه تو در کنارمی، هستم چون که تو عشقمی

 و خوشحالم چونکه تو خندانی میمیرم زمانی که

تو می روی، نابود میشوم زمانی که تو از من دور می شوی ، گریانم

زمانی که تو غمیگینی ای عشق من ! پس بمان در کنار

 من ، برای همیشه و تا ابد ، با من زندگی کن ، با عشقم نه به خاطراتم!

 

 

هیچگاه مثل آن لحظه آرام نبودم آنگاه که تو را در آغوش  گرفتم....

زیباترین و پر احساس ترین لحظه زندگی ام بود.....

لحظه ای که من و تو با هم به اوج عشق رسیدیم!

لحظه ای که احساس کردم تو تنهای تنها برای من و قلب شکسته ام می باشی..

 

آن لحظه که دلتنگ یارم می شوم خود به خود هوس باران را میکنم....

آن لحظه که اشک از چشمانم سرازیر می شود

 هوس یک کوچه تنها را میکنم....

آن لحظه است که دلم میخواهد تنهایی در زیر باران

بدون هیچ چتر و سر پناهی قدم بزنم...

قدم بزنم تا خیس خیس شوم ، خیس تر از قطره های

 باران.... خیس تر از آسمان ، خیس تراز درختان....

آن لحظه که خیس خیس می شوم ، دلم میخواهد باز

 زیر باران بمانم ، دلم نمیخواهد باران قطع شود....

دلم میخواهد همچو آسمان که بغضش را خالی میکند ، خالی

 شوم ، از دلتنگی ها ، از این شب پر از تنهایی...

تنها صدای قطره های باران را می شنوم و اشک میریزم ، و آرزوی یارم را میکنم....

دلم میخواهد آسمان با اشکهایش سیل به پا کند.....

 

چه گرمایی دارد این آتش عشق تو ، قلب مرا می سوزاند!

چه لذتی دارد سوختن در آتش عشق تو ، مرا عاشقتر میکند!

چه زیباست خاکستر شدن از گرمای عشق تو و چه نورانی

 است شعله های آتش این قلب سرخ تو!

بسوزان مرا ، انقدر با شعله هایت مرا بسوزان تا خاکستر شوم ....

 

دلم برای باران تنگ شده است ، دلم برای صدای قطره هایش تنگ شده است

دلم تنگ است برای پرسه در زیر باران ، بارانی که به من

 آموخت رسم زندگی را....

دلم تنگ است برای صدای غرش آسمان ، برای ابرهای

 سیاه سرگردان ، برای زمستان......

در آن روزها بارانی بود برای قدم زدن در زیر آن و خالی

 کردن دل های پر از غم!

مدتی است که دیگر نه بارانی است و نه ابری ، این روزها

 تنها یک قلب است که پر از درد دل است!

 

اگر می بینی عاشق تو هستم ، دیوانه تو هستم ، و تمام

 فکر و زندگی من تو شده ای به خدا بدان که این دست خودم نیست!

اگر میبینی چشمانم در بیشتر لحظه ها خیس است

 و دستانم سرد است و اگر میبینی همه لحظه های

 دور از تو بودن اینهمه سخت و  پر از غم و غصه

است بدان که این دست خودم نیست!

دست خودم نیست که همه لحظه ها تو را در جلو

چشمانم میبینم و به یاد تو میباشم.

 دست خودم نیست که همیشه به یاد تو  می باشم...

 

در این غروب پر از دلتنگی در حالی که خورشید آسمان

در پشت کوه ها به خواب می رود و آسمان آبی سرخ 

 و دلگرفته می شود دلم هوایت را کرده است عزیزم.

در این خلوت عاشقانه ، در حالی که چشمانم از دلتنگی

 خیس خیس است دلم هوایت را کرده است عزیزم.

در این سکوت تلخ ، در حالی که حتی صدای نفسهایم

را نمی شنوم دلم هوایت را کرده است عزیزم...

در این لحظه های سرد و نفسگیر ، در این لحظه هایی

 که تنهایی سر به سر قلب پر از درد من میگذارد و در حالی

 بغض غریبی در گلویم نشسته است ، دلم هوایت را کرده است عزیزم...

 

 

وقتی تو آمدی پاییز دلم بهار شد ، کویر دلم گلستان شد.

وقتی تو آمدی قلب شکسته ام پر از عشق شد ، زندگی ام

 پر از طراوت و تازگی شد

تو مانند بارانی بر روی من باریدی و تن خسته و غم زده

مرا پر از طراوت عشق کردی

تو مانند گلی در باغچه قلبم روییدی و قلب سوخته

مرا تبدیل به گلستان عاشقی کردی

تو مانند مهتابی بر آسمان دلم تابیدی و دل تاریک مرا پر از نور عشق خودت کردی

تو با گرمای وجودت زمستان سرد دلم را گرم گرم کردی

 

عزیزم این قلب کوچکم تنها برای تو می تپد !

این چشمهای بی گناهم برای تو اشک می ریزند

و این تن خسته ام به عشق تو زنده است....

به قلب کوچک و گویا شکسته ام عشق بورز که برای تو می تپد.....

خون عاشقی را با محبت هایت در رگهای خشکم

بریز و به من جانی تازه ببخش .....

مرا نوازش کن ٬ مرا آرام کن ٬ بیا و به

من بگو که مرا دوست میداری ٬

اگر بارها گفته ای باز تکرار کن عزیزم....

 

تنها تو لایق این قلب سرخ من ، لایق تمام احساسات

 عاشقانه من و لایق این دفتر عشق می باشی عزیزم....

دفتر عشق با تمام احساسات زیبایش تقدیم به تو باد.....

 چون به جز تو کسی لایق این دفتر عشق نخواهد بود!

 

قدرم را ندانستی

 

قدر مرا ندانستی !

همیشه با تو یکرنگ بودم ، همیشه در بیشتر لحظه ها به یادت بودم....

عهد بستی ، عهد بستم ، اشک ریختی ، اشک ریختم ....

دلتنگم می شدی ، دلتنگت می شدم ، به یادم بودی به یادت بودم ...

عاشقم شدی ، عاشقت شدم ، لیلا شدی ، مجنونت شدم ...

همیشه به یادت بودم و با عشق تو زندگی می کردم....

هوایم را داشتی ، هوایت را داشتم....

اما تو از من و عشق من سرد و خسته شدی .... پاسخ همه بی وفایی هایت را

وفا دادم ، بی اهمیت از کنار من گذشتی اما من غرورم را زیر پا گذاشتم و به التماس

تو افتادم ، اما باز تو به این همه التماسم هیچی اهمیتی ندادی و دوباره بی خیال

از کنار من گذشتی ....

آن لحظه که چشمانم نیز به خاکت افتاده بودند چرا دلت

 یک ذره نیز به حالشان نسوخت؟

آری پاسخ بی وفایی هایت را وفا دادم ، تو را با عشق و دوست داشتنم

 شرمنده خویش کردم !

پاسخ تو به وفایم ، عشقم ، قلبم ، سکوت بود و چند بهانه برای رفتن.....

همیشه با تو یکدل و یکرنگ بودم ، عاشقت بودم ، دیوانه ات بودم....

عشق را بیش از هر چیز مقدس می دانستم ! تو چه کردی با من و قلبم که دیگر عشق

را به هیچ عنوان قبول ندارم و پوچ می دانم ....

تو چه کردی با من که زندگی را بدون عشق زیبا می بینم!

کاش قلبم را می فروختی ، اما افسوس که تو آن را زیر پاهایت له کردی !

کاش می فروختی تا خریداری داشت و اینک برای خود

 صاحبی داشت ، اما تو آن را زیر پاهایت له کردی تا کسی

 حتی نگاه به آن هم نیندازد!

همیشه با تو یکرنگ بودم ، عاشقت بودم ، دیوانه ات بودم ،اما پاسخ تو

به اینهمه خوبی هایم بی وفایی بود!

مانند من هیچکس تو را دوست نداشت و نخواهد داشت ،مانند من هیچکس

در قلب تو متولد نخواهد شد و روزی فرا خواهد رسید که حسرت روزهایی که

با من بودی و من دیوانه وار دوستت داشتم را بکشی !

قدر مرا ندانستی ای یار سنگ دل من ، و اینک تو توانستی مرا از خودت سرد کنی

و عشق را از قلبم رها کنی .....!

می دانم روزی فرا می رسد که التماس این قلب تنهایم را کنی ، اما افسوس که

آن روز دل من بی وفا و سنگ خواهد شد !

آری پاسخ همه بی وفایی هایت را وفا دادم اما تو قدر وفایم را ندانستی ای بی وفا!

آری پاسخ همه بی وفایی هایت را وفا دادم اما تو قدر وفایم را ندانستی ای بی وفا!

 

مرا نسوزان

 

 


 

مرا نسوزان!

 

حالا که آمدی و مرا عاشق خودت کردی آب سرد بر روی این قلب آتشین من نریز!

 

 با رفتنت مرا وسوسه نکن که خود را از دنیا رها کنم....

 

حالا که آمدی و اینهمه قول و قرار دادی بیا و تا آخرین لحظه با من باش....

 

بیا و مرا پشیمان از این عاشق شدن نکن ....

 

تنهای تنها بودم ، اینک که با تو هستم دلم میخواد تا آخرین لحظه نفسهایم

 

با تو باشم و دیگر به سوی تنهایی ها بازنگردم....

 

نمی دانم چرا اینهمه تو را دوست می دارم و لحظه به لحظه دلم

 

برایت تنگ می شود! تنها می دانم احساس میکنم اینک یک دیوانه ام!

 

دیوانه ای که شب ها با یاد تو و از دلتنگی تو با چشمهای خیس

 

 می خوابد و روزها نیز لحظه به لحظه به یاد تو هست و فکرش از یاد تو بیرون نمی رود!

 

حالا که آمدی و عاشقم کردی ، قلبم را نشکن و چشمهایم را خیس نکن!

 

حالا که آمدی ، مرا تنها نگذار و قلب مرا دوباره در به در این دنیای بی محبت نکن!

 

تو اولین و آخرین عشق منی عزیزم ، چگونه تو را فراموش کنم ای تو

 

 که مرا از گرداب تنهایی و نا امیدی نجات دادی و به زندگی سرد

 

 و بی روح من جان تازه ای دادی!

 

مثل خزانی بودم که با آمدنت تبدیل به بهار سبز عاشقی شدم، مثل پرنده ای

 

 در قفس بودم که تو آمدی و مرا در آسمان آبی وجودت رها کردی!

 

مثل کویری بودم که آرزوی یک قطره باران محبت را می کشیدم ، تو آمدی

 

 و مرا از عشق و محبت خودت سیراب کردی عزیزم....

 

اینک که آمدی و مرا عاشق خودت کردی رهایم نکن، مرا تنها نگذار و

 

 به آنهمه قول و قرار وفادار باش ! تو دیگر با ما بی وفایی نکن

 

 که دیگر صبر و طاقتمان به آخر رسیده است!

 

تو یکی بیا و از ته دل با ما یار باش.....

 

نمی توانم فراموشت کنم ای تو که مرا دیوانه کردی ، مرا در این دنیای

 

عاشقی در به در نکن ، فراموشم نکن و با من باش ، و تا ابد مرا دوست داشته باش....

 

اگر می دانستی که چقدر دوستت دارم ، اگر می دانستی

 

 که چشمهای بی گناه من شب و روز برای تو خیس است و از دلتنگی

 

  تو می بارد ، اگر می دانستی تنها آرزویم به تو رسیدن است ، هیچگاه مرا

 

 با این عشقت نمی سوزاندی!


 

دفتر غم هایم

 

هیچگاه لحظه جداییمان را حتی در خواب نیز ندیدم!

 

زندگی را بدون تو یک کاووس میدیدم .... آنقدر تو را دوست میداشتم که قلبم

 

 هیچ احساسی به جز تو نسبت به هیچکس و هیچ چیز نداشت....

 

دنیا را با تو زیبا میدیدم و هر شب اگر از دلتنگی خوابی به این چشمهای خسته

 

 و گریانم می آمد ، به شوق دیدار با تو به خواب میرفتم....

 

تو رفتی ، اما عشق در قلب من همچنان زنده است و قلب مرا می سوزاند!

 

هنوز هم یک مجنونم و منتظر تو هستم ای لیلی بی وفا!

 

این رسمش نبود ای بی وفا! محبت و وفا را از تو آموخته بودم ، معنای عشق

 

را تو به من یاد دادی ، اما اینک از دید تو  دیگرعشقی وجود ندارد!

 

سخت است وداع با کسی که لحظه به لحظه به یاد او بودی و تمام زندگی تو بود!

 

به خدا این رسمش نبود  قلبی که دیوانه وار تو را دوست میداشت را بشکنی!

 

دلت از سنگ نیز سنگتر است!

 

ای تنها بهانه برای زنده بودنم ، حالا دیگر بهانه ای برای زنده ماندن ندارم!

 

به چه عشق و امیدی زندگی کنم؟ خوشبختی؟ موفقیت؟

 

خوشبختی را با تو میدیدم و موفقیتم در گرو عشق تو بود!

 

تا اشک میریزم به من میگویی بچه ای و تا ابراز علاقه ای کنم به من میخندی

 

 و هیچ احساسی نسبت به من و اشکهایم نداری!

 

تمام متنهایم در این دفتر عشق را همه از بی وفایی های تو نوشته ام و همه

 

 صفحات این دفتر پر از غم و دلتنگی های من است.....

 

دفتر عشقی که اینک یک دفتر پر از غم است.

 

دفتر غمم را باز میکنم و زین پس تنها از غم ها و تنهایی و بی وفایی های

 

 تو می نویسم..... پس بخوان ای مخاطب ، بخوان و درد مرا بفهم!

 

او که باید دردم را بفهمد دلش سنگ است و یک ذره احساس محبت و عشق

 

در وجودش نیست ....  او که باید بخواند نمی فهمد عشق چیست، شکستن یک

 

 قلب چه دردیست! آری او که باید بخواند دیگر لایق  این دفتر عشق و متنهایم نیست!