عشق _ غوغای عشق در دفتر عشق

عشق _ غوغای عشق در دفتر عشق

عشق؛دفتر عشق؛مهدی لقمانی؛متنهای عاشقانه
عشق _ غوغای عشق در دفتر عشق

عشق _ غوغای عشق در دفتر عشق

عشق؛دفتر عشق؛مهدی لقمانی؛متنهای عاشقانه

آشنای قدیمی

ای آشنای قدیمی امروز،  نشو غریبه فرداهایم
 
 
آشنای قدیمی
 
روزی بود که همه زندگی ام بودی ، روزگاری بود که تنها عشقم بودی ...
 
مثل یک غریبه آمدی ، عاشقانه آمدی و عشقم شدی ....
 
غریبه ای بودی برایم ، آشنا شدی با قلبم ، و همه وجودم شدی ...
 
لحظه هایم شدی  ، عطر نفسهایم شدی ، و تک ستاره آسمان تیره و تار قلبم شدی!
 
روزی بود آمدی و دنیای من شدی ، آمدی و مثل باران در این کویر تشنه قلبم باریدی ،
 
مثل یک چشمه جوشان در این تن خسته ام جاری شدی ....
 
روزی آمد که رهایم کردی ، از من و این قلب عاشقم سرد شدی و رفتی و تویی که
 
همه زندگی ام ، عشقم و تمام هستی ام بودی برایم یک آشنای قدیمی شدی!
 
ای غریبه دیروز ، همان غریبه ای که روزی آمد و تمام زندگی ام شد بیا و دوباره
 
زندگی ام باش...
 
ای آشنای قدیمی امروز ، دوباره بیا در این قلب بی طاقت که بدجور دلتنگ آن قلب
 
بی وفای تو است .
 
بیا و این قلب مرا دوباره زنده کن ، با آمدنت به من امید و آرزو بده تا دوباره جان بگیرم!
 
روزگاری بود که دلتنگم می شدی ، برایم اشک میریختی و به انتظارم می نشستی
 
روزگاری بود که همه زندگی ات بودم و زندگی را بدون من نمیخواستی ، عاشقم بودی ،
 
 دیوانه ام بودی ، اینک برایم یک آشنای قدیمی شده ای !
 
یک آشنای قدیمی بی وفا ، که دلش یک ذره ، تنها یک ذره دلتنگ این دیوانه نیست!
 
آشنای قدیمی که دیگر با ما یار نیست ، هوای ما را ندارد و آن قلب بی وفایش بی قرار
 
 نیست!
 
ای آشنای قدیمی امروز نشو غریبه فرداهایم!
 
بیا و برایم مثل همان آشنای دیروز باش ، آشنایی که برایم می مرد ، و برای رسیدن به
 
من لحظه شماری می کرد ، کسی که قلبش باوفا بود ، دلش بی قرار بود و همیشه
 
چشم انتظار دیدار با من بود !
 
کسی که دلتنگم می شد و مرا خیلی دوست می داشت !
 
ای آشنای قدیمی ام بدان که تو برایم همان عشقی ، همانی که برایش جان می دادم ،
 
 همانی که همه زندگی ام بود!
 
ای آشنای قدیمی ام به خدا خیلی دوستت دارم ، تو برایم یک آشنای قدیمی نیستی و
 
 هنوز هم برایم عزیزی و بیشتر از گذشته عاشقت هستم !
 
ای آشنای قدیمی امروز ، نشو غریبه این دل عاشقم!
 
ای آشنای قدیمی امروز ، نشو غریبه فرداهایم!
 
تو برایم یک آشنای قدیمی نیستی ، تو همه زندگی ام هستی! 
 
 
 

 

مادر

  


 

ولادت حضرت فاطمه زهرا(س) و روز زن بر همه شما

 

 

عزیزان و مادران مهربان مبارک باد

 

 ای مادر، دوستت دارم

 

می نویسم برای تو ای مادرم...
 
می نویسم از مهر و محبت هایت ای مادرم
 
می نویسم که تو بهترینی !
 
تو همانی که لایق این احساسات قلبی من هستی !
 
با دلی پاک ، عاشقانه می نویسم که دوستت دارم ای مادر!
 
تو همان عشق واقعی هستی که هر چه از تو بنویسم باز کم نوشته ام!
 
می نویسم از آن قلب مهربانت ، از آن قلبی که به عشق فرزندش می تپد!
 
بعد از خدای خویش تو را می پرستم ای تنها سر پناه لحظه های زندگی !
 
عشق تو یک عشق واقعیست  که با تمام عشق ها فرق دارد!
 
نمی دانم چه بنویسم از تو ، آنقدر محبت و مهربانی در وجود تو است
 
 که با نوشتن آن هیچگاه ابراز نخواهد شد!
 
ای تک ستاره آسمان زندگی ام ، ای تنها مروارید این دریای بزرگ زندگی دوستت دارم!
 
ای گل من ، روح من ، تمام وجود من دوستت دارم!
 
ای مادرم بدون تو این زندگی بی معناست ، بی فرداست !
 
خانه بدون تو بی عطر و بوست ، بی رنگ و روست !
 
با بودن تو می توان زندگی را معنا کرد ، آن لحظه است که معنای زندگی زیباست!
 
ای تنها دلیل زنده بودنم به پاکی آن قلب مهربانت قسم دوستت دارم!
 
تویی که معنای زندگی را به من آموختی ،هر چه دارم از تو دارم ای مادرم!
 
ای فرشته نجات لحظه های زندگی دوستت دارم !
 
تو همانی که شریک لحظه های پر از غم و غصه زندگی ام بودی ،
 
 هستی و خواهی بود!
 
لحظه هایی که غصه در دل داشتم در دلت یک عالمه عذاب بود ،
 
و لحظه هایی که دلم شاد بود  در دلت غوغای لبخند و شادی بود!
 
آنچه در این دفتر عشقم غوغا به پا کرده عشق تو است ای مادرم!
 
آرزو دارم تنها برای یک لحظه دستان مهربان و گرمت را بگیرم و بفشارم
 
و بر آن بوسه بزنم!
 
دستانی که از همان دوران آغاز بچگی با من مهربان بوده و مرا به این نقطه از
 
 زندگی رسانده است.
 
بگذار بر آن گونه زیبایت بوسه بزنم ای مادرم تا از تو به خاطر تمام محبت ها
 
و مهربانی هایت قدردانی کنم با اینکه هر چه بگویم از تو و حتی زیباترین و بهترین
 
 هدیه دنیا را به تو بدهم باز ارزشت بالاتر از آنهاست!
 
بگذار به خاکت بیفتم ، و در خاکت زار و زار گریه کنم  و بگویم هیچگاه از کنار من
 
 نرو ای مادر!
 
بگذار تو را لحظه ای در آغوش بگیرم و در آغوشت گریه کنم ، و درد دل این
 
 قلب شکسته ام را برایت بگویم !
 
هدیه من به تو در این روز بزرگ بوسه ای بر آن دستان مهربانت است!
 
ای همدم شب و روزم ، رفیق لحظه های زندگی ام دوستت دارم!
 
ای مادرم ، هستی ام ، یاورم ، دلدار زندگی ام ، تنها سرپناه لحظه هایم
 
خیلی دوستت دارم
 
ای عشق جاودانه تا ابد دوستت دارم

فرصتی دوباره

 

به من فرصتی دوباره بده 

 

میخواهم از عشق تو بمیرم

 

به من فرصتی دوباره بده ....

 

بگذار دستهای گرمت را با دستهای سردم بگیرم ...

 

میخواهم دوباره به آن چشمهای زیبایت با چشمهای خیسم

 

نگاه کنم... بگذار دوباره با احساس عاشقانه تو را در آغوش

 

بگیرم و بر گونه مهربانت بوسه بزنم و بگویم دوستت دارم عزیزم..

 

به من فرصتی دوباره بده ، میخواهم دوباره تو را ببینم...

 

بگذار قصه نیمه تمام عشقمان  با شیرینی به پایان برسد!

 

مگر چه گناهی کرده ام که تو از من و عشق سرد و خسته شدی؟

 

مگر چه گناهی کرده ام که تو رفتی و مرا تنها گذاشتی؟

 

گناه من چند قطره اشکی بود که برایت ریختم، گناه من شبهایی بود

 

که از دلتنگی و دوری ات تا صبح بیدار بودم، گناه من دلتنگی های

 

لحظه به لحظه بود ، آری گناه من عاشق شدن بود....

 

به من فرصتی دوباره بده و این گناه های مرا ببخش!

 

اگر اینهمه تو را دوست دارم و با این دوست داشتنم دلت را به درد

 

آورده ام مرا ببخش ، به خدا دست خودم نیست ، این دل من عاشق است

 

این دل من است که دیوانه وار تو را دوست دارد و آرزو دارد

 

تا به تو برسد و تو را خوشبخت کند ...

 

من ضامن این دل دیوانه ام می شوم ، این دل دیوانه مرا نیز ببخش!

 

تنها به من و این دل گناهکار من فرصتی دوباره بده ....

 

نگذار از زندگی در این دنیا پیشمان شوم ، بگذار اینک که زنده ام

 

با بودن تو با خوشبختی زندگی کنم ...

 

به من فرصتی دوباره بده و دوباره بیا و به من بگو که دوستم داری!

 

نگذار که در حسرت دیدار با تو بمانم و دیدن تو برایم یک خواب و رویا

 

شود!

 

با اراده و اطمینان قلبم را به تو هدیه دادم ، اینک که تنها دار و ندارم را در این

 

زندگی به تو هدیه دادم آن را شکسته به من بازنگردان!

 

به من فرصتی دوباره بده ، میخواهم از عشق تو بمیرم...

 

               

  

رفیق من تنهایی!

کاش عاشق نمی شدم

 

رفیق باوفایم تنهایی!

 

می دانستم روزی مرا تنها میگذاری ، و  دوباره قلبم به عزای عشق می نشیند!

 

می دانستم عاقبت این عشق جدایی است و قلبم باید در حسرت تو تنها بماند!

 

کاش که عاشق نمی شدم و ای کاش هیچگاه تو را نمیدیدم!

 

با اینکه می دانستم روزی باید از غم جدایی ات اشک بریزم اما باز بازی

 

 عشق را با تو آغاز کردم ....

 

برو ای بی وفا ، تو که نمی دانی درد عشق بی دواست ، و نمی دانی عشق به چه

 

معناست ، همان بهتر که بروی و مرا تنها بگذاری ، میخواهم با تنهایی  باشم ،

 

بسوزم و آخر سر نیز بمیرم!

 

می دانستم چنین روزی فرا می رسد که باید در غم عشقت بنشینم و این چشمهای

 

بی گناهم لحظه به لحظه برای این عشق بی فرجام اشک بریزند!

 

کاش که عاشق نمی شدم ، لعنت بر این سرنوشت و لعنت بر این قلب ساده ام!

 

برو ای بی وفا ، برو  به همان سرزمین خوشبختی ها ، تا من نیز در سرزمین تنهایی

 

هایم برای همیشه و تا ابد بمانم !

 

با اینکه می دانستم عشقی در این زمانه وجود ندارد ، اما با تو آغاز کردم 

 

 و انتظار چنین روزتلخی نیز بودم که باید با عشق وداع بگویم!

 

برو که دیگر نه غروری برای شکستن دارم و نه اشکی برای ریختن!

 

غرورم را شکستی ، این چشمهایم بی گناهم را بارانی کردی ، قلبم را شکستی

 

احساس را در وجودم کشتی ، دیگر چه میخواهی ای عشق !

 

اگر لیاقت این قلب عاشقم را داشتی به خدا جانم نیز فدایت می کردم!

 

برو و دیگر نیز به سوی من نیا ،  زیرا باید پشت درهای قلبم برای همیشه بمانی !

 

دیگر نه احساسی از عشق در قلبم است و نه نامی از تو !

 

این روزها با تنهایی رفیقم ، با اینکه تنهایی پر از درد است اما من برایش عزیزم!

 

این روزها نه دیگر دردی در این قلب تنهایم است و نه دلتنگ تنهایی میشوم

 

 زیرا تنهایی همیشه با من است ، و رفیق لحظه های زندگی ام است !

 

می دانستم روزی فرا می رسد که باید بگویم:

 

 ای کاش که عاشق نمی شدم

 

و می دانم روزی فرا می رسد که تو میگویی:

 

 ای کاش که قدرش را می دانستم !

 

 


 

انتظار


 

انتظار

 

قلبی در این سو در گوشه ای تنهای تنهاست و به انتظار تو است ...

 

به عشق تو این روزهای سرد و نفسگیر را می گذراند و به امید دیداری دوباره با تو

 

لحظه های پر از دلتنگی و تنهایی را پشت سر می گذارد...

 

قلبی در این سو دیوانه تو است و بدجور دلتنگ آن قلب مهربان تو است ....

 

لحظه ای به یاد این قلب عاشق من هم باش که در انتظار تو هنوز تنهای تنها

 

 نشسته است و از غم دوری ات چشمهایش بارانی است ...

 

به عشق تو طلوع غم ها و غروب لحظه های بی حوصله را پشت سر میگذارم

 

 تا روزی فرا رسد که تو را ببینم و در آغوش خویش بفشارم.

 

این قلبی که در این سو منتظر تو هست را بیش از این در انتظار نگذار

 

 بیا تا سکوت تلخ و غمگین قلبم شکسته شود ....

 

در این گوشه از این دنیا ، یک دل تنها ، بی پناه ، سر به راه ، به انتظار تو

 

 نشسته است و شبها به یادت به ستاره ها خیره می شود و تا سحرگاه

 

در غم دوری ات چشمهای بهانه گیرش را آرام میکند ...

 

در این گوشه از این خانه ، بی بهانه ، بهانه تو را می گیرد !

 

و ای کاش که تو در کنارم بودی و آرزوی این قلب بی طافتم را برآورده می کردی!

 

به خدا دوستت دارم ، تنها تو را و قلب مهربانت را !

 

این قلب بی طاقت ، عاشق ، ولی تنهای مرا بیش از  این در انتظار خودت نگذار !

 

اینک که تو معنای واقعی عشق را برایم معنا کردی ، و درد عشق را در قلبم گذاشتی

 

و بعد از آن دردی بالاتر از عشق که همان درد دوری و انتظار است را در قلبم جا دادی

 

دوایی را برای این دردها به این قلب عاشقم برسان!

 

دوای دردم تویی ، محبت و عشق تو و حضورت در کنارم است ..

 

دوای دردم همان چشمهای زیبای توست که لحظه ای ، تنها لحظه ای به آن خیره

 

شوم !

 

قلبی در این گوشه از این دنیا ، بی پناه ، در این خانه ، بی بهانه ، چشم انتظار توست !

 

بیش این آن را در انتظار خودت نگذار ! به خدا بدجور دلش هوایت را کرده است !

 

به انتظار تو ، این لحظات سرد دور از تو بودن را می گذرانم تا همان روز رویایی فرا رسد!

 

همان روزی که تو را در آغوشم می فشارم و آرام آرام می شوم !