ولادت حضرت فاطمه زهرا(س) و روز زن بر همه شما
عزیزان و مادران مهربان مبارک باد
ای مادر، دوستت دارم
به من فرصتی دوباره بده
میخواهم از عشق تو بمیرم
به من فرصتی دوباره بده ....
بگذار دستهای گرمت را با دستهای سردم بگیرم ...
میخواهم دوباره به آن چشمهای زیبایت با چشمهای خیسم
نگاه کنم... بگذار دوباره با احساس عاشقانه تو را در آغوش
بگیرم و بر گونه مهربانت بوسه بزنم و بگویم دوستت دارم عزیزم..
به من فرصتی دوباره بده ، میخواهم دوباره تو را ببینم...
بگذار قصه نیمه تمام عشقمان با شیرینی به پایان برسد!
مگر چه گناهی کرده ام که تو از من و عشق سرد و خسته شدی؟
مگر چه گناهی کرده ام که تو رفتی و مرا تنها گذاشتی؟
گناه من چند قطره اشکی بود که برایت ریختم، گناه من شبهایی بود
که از دلتنگی و دوری ات تا صبح بیدار بودم، گناه من دلتنگی های
لحظه به لحظه بود ، آری گناه من عاشق شدن بود....
به من فرصتی دوباره بده و این گناه های مرا ببخش!
اگر اینهمه تو را دوست دارم و با این دوست داشتنم دلت را به درد
آورده ام مرا ببخش ، به خدا دست خودم نیست ، این دل من عاشق است
این دل من است که دیوانه وار تو را دوست دارد و آرزو دارد
تا به تو برسد و تو را خوشبخت کند ...
من ضامن این دل دیوانه ام می شوم ، این دل دیوانه مرا نیز ببخش!
تنها به من و این دل گناهکار من فرصتی دوباره بده ....
نگذار از زندگی در این دنیا پیشمان شوم ، بگذار اینک که زنده ام
با بودن تو با خوشبختی زندگی کنم ...
به من فرصتی دوباره بده و دوباره بیا و به من بگو که دوستم داری!
نگذار که در حسرت دیدار با تو بمانم و دیدن تو برایم یک خواب و رویا
شود!
با اراده و اطمینان قلبم را به تو هدیه دادم ، اینک که تنها دار و ندارم را در این
زندگی به تو هدیه دادم آن را شکسته به من بازنگردان!
به من فرصتی دوباره بده ، میخواهم از عشق تو بمیرم...
کاش عاشق نمی شدم
رفیق باوفایم تنهایی!
می دانستم روزی مرا تنها میگذاری ، و دوباره قلبم به عزای عشق می نشیند!
می دانستم عاقبت این عشق جدایی است و قلبم باید در حسرت تو تنها بماند!
کاش که عاشق نمی شدم و ای کاش هیچگاه تو را نمیدیدم!
با اینکه می دانستم روزی باید از غم جدایی ات اشک بریزم اما باز بازی
عشق را با تو آغاز کردم ....
برو ای بی وفا ، تو که نمی دانی درد عشق بی دواست ، و نمی دانی عشق به چه
معناست ، همان بهتر که بروی و مرا تنها بگذاری ، میخواهم با تنهایی باشم ،
بسوزم و آخر سر نیز بمیرم!
می دانستم چنین روزی فرا می رسد که باید در غم عشقت بنشینم و این چشمهای
بی گناهم لحظه به لحظه برای این عشق بی فرجام اشک بریزند!
کاش که عاشق نمی شدم ، لعنت بر این سرنوشت و لعنت بر این قلب ساده ام!
برو ای بی وفا ، برو به همان سرزمین خوشبختی ها ، تا من نیز در سرزمین تنهایی
هایم برای همیشه و تا ابد بمانم !
با اینکه می دانستم عشقی در این زمانه وجود ندارد ، اما با تو آغاز کردم
و انتظار چنین روزتلخی نیز بودم که باید با عشق وداع بگویم!
برو که دیگر نه غروری برای شکستن دارم و نه اشکی برای ریختن!
غرورم را شکستی ، این چشمهایم بی گناهم را بارانی کردی ، قلبم را شکستی
احساس را در وجودم کشتی ، دیگر چه میخواهی ای عشق !
اگر لیاقت این قلب عاشقم را داشتی به خدا جانم نیز فدایت می کردم!
برو و دیگر نیز به سوی من نیا ، زیرا باید پشت درهای قلبم برای همیشه بمانی !
دیگر نه احساسی از عشق در قلبم است و نه نامی از تو !
این روزها با تنهایی رفیقم ، با اینکه تنهایی پر از درد است اما من برایش عزیزم!
این روزها نه دیگر دردی در این قلب تنهایم است و نه دلتنگ تنهایی میشوم
زیرا تنهایی همیشه با من است ، و رفیق لحظه های زندگی ام است !
می دانستم روزی فرا می رسد که باید بگویم:
ای کاش که عاشق نمی شدم
و می دانم روزی فرا می رسد که تو میگویی:
ای کاش که قدرش را می دانستم !
انتظار
قلبی در این سو در گوشه ای تنهای تنهاست و به انتظار تو است ...
به عشق تو این روزهای سرد و نفسگیر را می گذراند و به امید دیداری دوباره با تو
لحظه های پر از دلتنگی و تنهایی را پشت سر می گذارد...
قلبی در این سو دیوانه تو است و بدجور دلتنگ آن قلب مهربان تو است ....
لحظه ای به یاد این قلب عاشق من هم باش که در انتظار تو هنوز تنهای تنها
نشسته است و از غم دوری ات چشمهایش بارانی است ...
به عشق تو طلوع غم ها و غروب لحظه های بی حوصله را پشت سر میگذارم
تا روزی فرا رسد که تو را ببینم و در آغوش خویش بفشارم.
این قلبی که در این سو منتظر تو هست را بیش از این در انتظار نگذار
بیا تا سکوت تلخ و غمگین قلبم شکسته شود ....
در این گوشه از این دنیا ، یک دل تنها ، بی پناه ، سر به راه ، به انتظار تو
نشسته است و شبها به یادت به ستاره ها خیره می شود و تا سحرگاه
در غم دوری ات چشمهای بهانه گیرش را آرام میکند ...
در این گوشه از این خانه ، بی بهانه ، بهانه تو را می گیرد !
و ای کاش که تو در کنارم بودی و آرزوی این قلب بی طافتم را برآورده می کردی!
به خدا دوستت دارم ، تنها تو را و قلب مهربانت را !
این قلب بی طاقت ، عاشق ، ولی تنهای مرا بیش از این در انتظار خودت نگذار !
اینک که تو معنای واقعی عشق را برایم معنا کردی ، و درد عشق را در قلبم گذاشتی
و بعد از آن دردی بالاتر از عشق که همان درد دوری و انتظار است را در قلبم جا دادی
دوایی را برای این دردها به این قلب عاشقم برسان!
دوای دردم تویی ، محبت و عشق تو و حضورت در کنارم است ..
دوای دردم همان چشمهای زیبای توست که لحظه ای ، تنها لحظه ای به آن خیره
شوم !
قلبی در این گوشه از این دنیا ، بی پناه ، در این خانه ، بی بهانه ، چشم انتظار توست !
بیش این آن را در انتظار خودت نگذار ! به خدا بدجور دلش هوایت را کرده است !
به انتظار تو ، این لحظات سرد دور از تو بودن را می گذرانم تا همان روز رویایی فرا رسد!
همان روزی که تو را در آغوشم می فشارم و آرام آرام می شوم !