عشق _ غوغای عشق در دفتر عشق

عشق _ غوغای عشق در دفتر عشق

عشق؛دفتر عشق؛مهدی لقمانی؛متنهای عاشقانه
عشق _ غوغای عشق در دفتر عشق

عشق _ غوغای عشق در دفتر عشق

عشق؛دفتر عشق؛مهدی لقمانی؛متنهای عاشقانه

روشنایی نزدیک است


روشنایی نزدیک است


 

راهی که باید برویم را رفتیم ، اشکهایی که باید از غم دلتنگی و دوری میریختیم ، را

ریختیم ، سختی هایی که باید در لحظه های عاشقی میکشیدیم ، را کشیدیم ، هنوز هم

راه نفسگیری تا پایان مانده است !

هر چه بود از تاریکی گذشتیم ، عاشق ماندیم و عاشقانه به پای هم نشستیم!

روشنایی نزدیک است عزیزم ، آن کلبه دور خانه عشق است !

همین که دستت را در دستانم گذاشتی ، همین که پا به پای من تا اینجا آمدی نشان

دادی که مرا دوست داری !

من نیز روشنایی را دوست دارم ، زیرا آنجا لحظه ایست که تو را در آغوشم میفشارم و با

تمام وجود با آرامش میگویم که دوستت دارم !

چیزی تا پایان راه نمانده ، هنوز باید چند فصل دیگر را به عشق هم سر کنیم !

هنوز باید برگها از درختان بریزد تا به انتظارت در یک عصر پاییزی بنشینم ، هنوز باید باران

ببارد تا به یادت در زیر آن قدم بزنم ، هنوز باید درختان شکوفه کنند تا به عشقت گلها را

بچینم و هنوز باید با هم در کنار آن آبشار خیالی عکسمان را در آغوش هم نقاشی کنیم!

کاش این نقاشی حقیقتی بود از آن روشنایی که به انتظار رسیدن به آن ، لحظه شماری

میکنیم !

تمام امیدم آنجاست که روشنایی پیداست آنجا که نوری است ، آغاز یک راه دوری است

که برای رسیدن به آن تو را تا اینجا در قلب خود نگه داشته ام ، و عاشقانه با تو مانده ام 

گرچه سوخته ام ، اما با همه این غم ها ساخته ام !

غم دلتنگی ات ، غم دوری ات ، ای وای از غم جدایی ات !

روشنایی نزدیک است عزیزم ، رسیدن به روشنایی ، پایان دلتنگیهاست


 

مرحم باش برای دل خسته ام


مرحم باش برای دل خسته ام 


 

نسوزان قلبم را ، تو که قلبم را به آتش کشیدی !

مگر قلبم چه گناهی کرده است که اینگونه باید در عذاب تو باشد!

مرحمی باش برای این دل خسته ،امیدی باش برای این قلب دلشکسته!

چرا میسوزانی قلبی که تو را دیوانه وار دوست دارد ، چرا شکنجه میدهی قلبی که

آرزویش خوشبختی تو است!

چرا با قلبم بازی میکنی قلبی که عاشق تو است ، چرا دلم را میشکنی ، دلی که به

انتظار رسیدن به تو است !

گناه من چیست عزیزم ، چرا مرا عاشق کردی و خودت را از عشق خسته !

من به امید همزبانی و همدلی با تو آغاز کردم ، چرا آن آغاز را به پایان رساندی

مرحم زخم کهنه قلبم باش ، این زخم را زخمی تر نکن ، این دل شکسته را خرد خرد

نکن!

بگذار قطعه ای از این قلب در سینه ام بماند ، مرحم دردم باش ، خیلی خسته ام ،

مرحم دل خسته ام باش !

چشمهایم را به تو دادم تا عاشقانه به آن خیره شوی نه اینکه لحظه به لحظه اشکم را

درآوری ! قلبم را به تو دادم که به آن عشق بورزی ، محبت کنی ، نه اینکه آن را

بسوزانی و بعد بی خیال از آن بگذری !

مرا پریشان نکن ، من صبر و طاقتی ندارم ، بی گناهم به خدا هیچ راهی ندارم!

چرا باید اینگونه مرا غمگین کنی ، چرا باید اینگونه مرا از خودت دلگیر کنی !

مرحم باش برای دل خسته ام ، آرام کن مرا از این حال و هوای ابری و دلگرفته ام!

خستگی زندگی را از تنم رها کن ، نه اینکه مرا از این که خسته ام خسته تر کن!

نسوزان قلبم را ، تو که مرا نابود کردی ، چه میخواهی از من ، من که در راه عشقت

جانم را نیز فدایت کرده ام .... سرپناهی باش برای دل عاشقم ، مرحمی باش برای دل

خسته ام ....


 


 

لحظه ای شیرین

 

       لحظه ای شیرین 

 



خیلی آرامم ،از اینکه در کنارمی خوشحالم !

اینک که دستان گرمت درون دستهای من است ، سرت بر روی شانه های من است

شاید چشمهای خیسم را نبینی اما میتوانی حس کنی که شانه هایت خیس است!

من نیز مثل تو از فردا میترسم ، من نیز مثل تو میترسم تو را از دست بدهم و تنها

خاطرات در کنار هم بودن بر جا بماند ! خاطره هایی که یاد آنها مرا دیوانه میکند!

اینک که در آغوش مهربانت هستم ، خیلی آرامم ، کاش ثانیه ها در همین لحظه که تو در

کنارمی بایستد حتی یک ثانیه نیز جلو نرود !

این لحظه را برای همیشه و تا ابد میخواهم ، تو را از همین لحظه و برای همیشه

میخواهم .....

حتی فکر اینکه یک لحظه نیز بدون تو باشم مرا پریشان میکند !

نه عزیزم بدون تو هرگز ! بدون تو نه مهتاب برایم نورانیست و نه خورشید برایم

آفتابیست!

نه ستاره ای در آسمان قلبم میدرخشد و نه بارانی در کویر دلم می بارد !

سخت است بی تو بودن ، تلخ است دور از تو بودن ، محال است بی تو نفس کشیدن!

با تو نفس کشیدن ، در این ثانیه ، در این لحظه که در کنارمی شیرین است ، چقدر این

لحظه زیباست ، خاطره ایست به یادماندنی !

کاش امروز همان فردای ما بود ، کاش امروز که تو در کنارمی همان لحظه آخر زندگی ام

بود ! دلم میخواهد این لحظه بمیرم ، تا از عشق تو مرده باشم تا در آغوش تو از این دنیا

رفته باشم !

نرو از کنارم ، سرت را بگذار بر روی شانه هایم ، بگو هر چه دل تنگت میخواهد !

میدانم که دلتنگی ، میدانم که دلت همیشه با من است ، به من امید بده تا با امید تو

عاشقانه زندگی کنم !

با تو بودن را از امروز تا لحظه مرگ میخواهم ، بی تو بودن را هیچگاه ، حتی یک لحظه

نیز باور ندارم !

خیلی آرامم ، از اینکه در کنارمی شادابم

باز هم مینویسم از اشک

 

        باز هم مینویسم از اشک

 

باز از تو مینویسم ، از غم دلتنگی ات !

مینویسم که دلم هوایت را کرده است ، کاش تو را میدیدم ، به چشمهایت خیره میشدم

و با تو درد دل میکردم !

باز هم مینویسم از عشق ، از احساسی که من نسبت به تو دارم !

احساسی به لطافت دستهای مهربانت ، به پاکی قلبت و به قشنگی لحظه دیدار !

حالا که دلتنگم ، حالا که بغض گلویم را گرفته و راهی جز اشک ریختن ندارم ،پس باز هم

مینویسم از اشک !

همان قطره پاکی که از چشمهای خسته ام سرازیر میشود ! قطره ای که از درون آن

میتوان یک عالمه محبت و عشق دید !

قطره ای که درونش دلتنگیست ، غم عاشقیست ، آری همان اشک ، همانی که در

لحظه دیدار بر روی گونه هایم دیدی !

پرسیدی که این چیست ؟ با اینکه میدانستم میدانی اشک است ، اما گفتم که چیزی

نیست !

با دستهای مهربانت اشکهای رو گونه ام را پاک کردی و مرا آرام کردی !

برای نوشتن لحظه ای اشک ریختن باید صدها بار کاغذ سفید دفترم را پاره پاره کنم،

آنگاه که از این احساس زیبا مینویسم چشمهایم شروع به اشک ریختن میکند ،

اشکهایی که بر روی صفحه سفید کاغذ میریزد ! اما آیا کسی فهمید که اینها اشک

است؟

چرا اشک؟ دلم گرفته است به خدا دلتنگ یارم ! برای یک لحظه نگاه به چشمهایش !

احساسی را زیباتر از اشک ریختن در لحظه های عاشقی ندیده ام ، اگرچه زیباست اما

از درون تلخ تلخ است !

باز هم مینویسم از اشک ، تا ببینی ، بخوانی و بدانی که طاقت یک لحظه دوری ات را

ندارم !


مانده ام برای تو

 


مانده ام برای تو


در راه زندگی ، حالا که عاشقم، تنهای تنها مانده ام برای تو !

می مانم با تو ، تا بگویم بی تو نمیتوانم بمانم با زندگی !

زندگی فدای تو ، بی تو نمی مانم بدون تو !

می مانم برای عشق ، برای عشقی که سرچشمه آن تنها تویی عزیزم !

در راه عاشقی ، تنهای تنها ، مانده ام با غمها !

غم دور از تو بودن ، غم دلتنگی ات و غم فرداهای بی تو بودن !

مانده ام برای تو ، برای تو که برایم عزیزی ، برای تو که یک دنیا دوستت دارم و بدون تو

محال است بسازم با تنهایی !

این قلبم ، و این هم احساسات من ، حالا تو هستی و یک عاشق همیشگی !

مانده ام در این لحظه ها تنها برای تو ، تو اولین و آخرین امیدم در زندگی هستی ، پس

به امید تو ، آخرین نفسهایم را نیز میکشم !

ای زمین تو برای خود بچرخ ، ای خورشید تو برای خودت بتاب ، ای عشق تو برای خودت

بسوز ، راه من جداست از این دنیا ، من مانده ام برای یک قلب تنها !

قلبی که با وجود قلب تنهایم دیگر تنها نیست ، عشق را باور کرده ام ، دیگر اختیارم

دست خودم نیست !

مانده ام برای تو ، برای تو که برایم بهترینی ، و جز تو دیگر هیچ چیز برایم باارزش نیست!

با ارزش تر از تو وجود پر مهرت است ، با ارزش تر از وجودت قلب مهربانت است !

مانده ام برای قلبت ، تا ابد و برای همیشه ، تا آن لحظه که دیگر هیچکس جز تو را

نمیشناسم ، نمیبینم و باور ندارم که روزی تنها بوده ام !

مانده ام برای تو ، برای تو که برایم معنای واقعی عشقی عزیزم !