عشق _ غوغای عشق در دفتر عشق

عشق _ غوغای عشق در دفتر عشق

عشق؛دفتر عشق؛مهدی لقمانی؛متنهای عاشقانه
عشق _ غوغای عشق در دفتر عشق

عشق _ غوغای عشق در دفتر عشق

عشق؛دفتر عشق؛مهدی لقمانی؛متنهای عاشقانه

میخواهم امشب به تو بگویم ...



آسمانی تاریک ، انتظار شبانه برای دیدن چهره ماه تو ....

پایان انتظار دیدن چهره ماهت ، نفسی تازه از یک دیدار عاشقانه در میان ستارگان همراه

با چند قطره اشک شوق در چشمهایم !

در تب و تاب گفتن کلامی که به تو بگویم دوستت دارم ! اما نمیتوانم!

تو را میپرستم بعد از او که تو را برایم آفرید !

امشب رازی در دلم نهفته است  که تا به حال قلبم آن را به تو نگفته است !

میخواهم امشب به تو بگویم ...... بگویم که ...دیگر تنها نیستم !

از لحظه ای که تو آمدی بی قرار یک لحظه تنهایی برای باور این عشق رویایی هستم!

تنها نیستم ، یا با تو ام یا به یاد تو .....

میخواهم امشب به تو بگویم .... بگویم که... خیلی خوشبختم از اینکه تو را دارم !

تو را دارم و روزی صدها بار او که تو را به من داد شکر میکنم !

تو برایم یک هدیه باارزشی ، هدیه ای از طرف خدا ، برای این قلب تنها ، تا آخر دنیا !

میخواهم امشب به تو بگویم ... بگویم که بدون هرگز ...

هرگز نمیتوانم ، بمانم در این دنیا ، نفس بکشم ، زندگی کنم برای فردا ... یک فردای پوچ

که بی تو نه لحظه قشنگی در آن است و نه پایان شیرینی دارد !

امشب میخواهم به تو بگویم ... بگویم تو را میخواهم برای همیشه ، تا آخرین نفس ،

آخرین نفسی که به عشق تو با همان نفس آخر از این دنیا بروم !

میخواهم امشب  به تو بگویم ، بگویم که .... تو .... را ....خیلی دوست دارم ...


عشق را باتو میخواهم



پیش از آنکه تو را ببینم و با تو همسفر جاده های زندگی شوم ، پیش از آنکه تو بیایی و

مرا از حال و هوای دلگرفته ام رها کنی معنای واقعی عشق را نمیدانستم و عشق

برایم بی معنا بود...

پیش از آنکه تو بیایی قلب من بازیچه ای بیش نبود ، روزی صدها بار میشکست و

همیشه آرزوی یک لحظه تنهایی میکرد !

عزیزم تو آمدی و هوای قلبم را بهاری کردی ، تو را برای همیشه لایق قلبم میدانم !

عشق را با تو شناختم ای یار همیشه وفادارم ، همیشه ماندگارم !

تو یک عشق جاودانه ای ، عشقی که هیچگاه نمیمیرد و نمیسوزاند قلبم را !

پیش از آنکه تو بیایی آرزوی تو را داشتم ، روزی صدها بار تو را از خدا میخواستم !

تو آمدی ، با عشق آمدی ، هدیه کردی به من محبتهایت را و قلبم را عاشق قلب

مهربانت کردی !

هر چه بخواهم از خوبیهای تو بگویم نمیتوانم ، تو بهترینی عزیزم...

تویی عزیز دلم ، گلم ، همدمم ..... فدای تو ، هر وقت بخواهی میشوم قربان تو..........

خیلی دوستت دارم عزیز دلم ، تو یعنی عشق ، یک عشق بی پایان.....

چه صفایی دارد این زندگی با تو ، چه لذتی دارد لحظه های عاشقی در کنار تو ..

چقدر تو مهربانی ، فدای قلب مهربانت...

حالا که عشق را با تو شناخته ام بگذار به تو بگویم که بدجور عاشقت هستم !

حالا که معنای دوست داشتن را به من یاد دادی بگذار به تو بگویم که خیلی دوستت

دارم.....

حالا که زندگی تنها با تو شیرین است بگذار بگویم که بدون تو هرگز عزیزم ....

عزیزم ، ای بهترینم حالا که تو را دارم دلم بیشتر از همیشه شاد است .....

خیلی خوشبختم از اینکه تو را دارم ، هیچوقت تنهایت نمیگذارم ، با تو میمانم تا لحظه ای

که در این دنیا مهمانم!

عشق را با تو شناختم ، عشق را تنها با تو میخواهم ، عشق را بدون تو بی معنا میدانم!


دلتنگم عزیزم


 به امید تو دل به آسمان بسته ام ، به یاد تو به آسمان نگاه میکنم ، میبینم ستاره ها را،

میشمارم تک تک آنها را .....

به عشق تو شبها را تا سحر بیدار می مانم ، مینویسم درد دلم را ، تا فردا برایت بخوانم !

به هوای تو به آسمان تاریک خیره میشوم تا شاید چهره ماه تو را ببینم !

واقعیت این است که دلم برایت تنگ شده ، حقیقت این است که دلم به انتظار دیدن تو

نشسته ....

دلتنگم عزیزم ، دلتنگ چشمهایت ، گرفتن دستهای مهربانت !

به لحظه ای می اندیشم که بتوانم پرواز کنم و به سوی تو بیایم ، انگار که رویایی بیش

نیست !

تازه فهمیده ام که چقدر تو برایم عزیز و مقدسی ای سرچشمه خوبیها و پاکیها!

به هوای تو در این شب دلتنگی سر به هوا شده ام ، چشمهای بهانه گیر ، دستهای

خالی ، شانه های پر از نیاز ، نه یک لحظه ، نه یک روز حرف از یک عمر دلتنگیست !

انگار عمریست که دلتنگم ، ساده تر میگویم دلم میخواهد همیشه در کنارم باشی !

ترانه عشق در گوشم مرا به یاد لحظه های قشنگ در کنار تو بودن می اندازد، گاه می

اندیشم به لحظه های دیدار ، گاه میترسم از لحظه های دور از تو بودن !

حرفهای قشنگت را ، درد دلهای شیرینت را که در قلبم مانده برای خودم زمزمه

میکنم،تکرار میکنم تا احساس کنم تو برایم میخوانی قصه عشق را ....

دلتنگم ، به امید تو دل به آرزوها بسته ام ، به یاد تو ترانه عشق را زمزمه میکنم ،

میخوانم و میدانم که دلت همیشه با من است !

میخواهم امشب در کوچه پس کوچه ها سرگردان قدم بزنم ، تا طلوع به من سلامی

دوباره گوید و باز بنشینم در انتظار دیدن تو ،  و باز ببینم تو را و بگویم که دوستت دارم!

یک غروب دیگر و یک شب پر از دلتنگی ، کار ما عاشقان همین است ، دلتنگی و انتظار ،

اما در مرام ما بی وفایی نیست عزیزم !

به امید تو ای همنفس با تو نفس میکشم و با هر نفس عاشقانه میگویم که دوستت

دارم عزیزم.

 



در اوج تنهایی ام

 

در اوج تنهایی ام


صدای سکوت فضای غمگین قلبم را پیچیده ، تنهایی آمده و وجودم را با سردی وجودش

پریشان کرده ....

من در اوج بی کسی ام ، کسی نیست اینجا جز تنهایی که همدرد من است!

برایم میخواند آوازی با صدای آرامش ، میداند که در قلبم چه میگذرد و میخواند راز

 درونی ام را !

در این آرامش ظاهری و ناخواسته ام ، باطنی آشفته دارم ، از صدای آواز عشق بیزارم

که مرا اینگونه در حسرت روزهای بهاری برده است !

من در اوج تنهایی ام و تنهایی در اوج خوشحالیست ، زیرا دیگر تنها نیست و مرا دارد!

وقتی به درد دل تنهایی گوش میکنم با خود میگویم ای کاش که از آغاز تنها بودم که

اینگونه درغم پایان ننشینم !

آن غوغایی که در روزهای عاشقی قلبم داشت دیگر ندارد ، بیقرار و بی تاب نیست ،

انتظار برایش معنایی ندارد !

با اینکه در اوج تنهایی ام اما با تنهایی رفیقم ، هم او درد مرا میفهمد و هم من راز

تنهایی را از نگاه پرنده تنها میخوانم !

دیگر شب و روز درد مرا نمیفهمد ، ماه نگاهش به عاشقان است، ستاره ها به سوی

دیگر چشمک میزنند و خورشید به آن سو میتابد که کسی آنجا به انتظار نشسته است!

من در اوج تنهایی ام و میدانم که تنهایی در این روزهای بی روح دوای درد قلب شکسته

ام نیست !

گرچه پر از درد است اما باید سوخت ، گرچه تلخ است اما باید طعمش را چشید !

تنهایی زودگذر است ، اما گذر همین چند لحظه مرا می آزارد!

خواستم به فردا امید داشته باشم ، غروب که رسید مرا از فردا نیز ناامید کرد!

به انتظار طلوعی دیگر مینشینم ، یک شب دیگر در اوج تنهایی و شاید یک آغاز دیگر در

فصل عاشقی !


آن غوغایی که در روزهای عاشقی قلبم داشت

 دیگر ندارد ،

 بیقرار و بی تاب نیست ،

انتظار برایش معنایی ندارد !

چه زود فراموش شدم

   

چه زود فراموش شدم آن زمان که نگاهم از نگاهت دور شد ...

چه زود از یاد تو رفتم آنگاه که دستانم از دستان تو رها شد ...

مقصد من در این راه عاشقی بیراهه بود ، اینهمه انتظار و دلتنگی بیهوده بود !

با اینکه دلتنگ هستم اما چاره ای جز تحملش ندارم ، خیلی خسته ام،راهی جز تنها

ماندن ندارم !

چه زود قصه عشقمان به سر رسید اما آن مرد عاشق به عشقش نرسید !

چه زود آسمان زندگی ام ابری شد ، دلم برای آن آسمان آبی تنگ است ، که با هم در

اوج آن پرواز میکردیم و به عشق هم میخواندیم آواز زندگی را ....

آرزوی دلم تیدیل به رویا شد ، تنها ماندم و عشقم افسانه شد ...

چه زود رفتی و چشم به ستاره ای درخشانتر از من دوختی ، با اینکه کم نور بودم اما

داشتم به پای عشقت میسوختم ، با اینکه برای خود کسی نبودم ، اما آنگاه که با تو

بودم برای خودم همه کس بودم !

چه زود غروب آمد و دیگر طلوعی نیامد !

هر چه به انتظار آمدنت نشستم نیامدی ، هر چه اشک ریختم کسی اشکهایم را پاک

نکرد، هر چه در گوشه ای نشستم و زانو به بغل گرفتم کسی نیامد مرا در آغوش بگیرد

و آرام کند ، خواستم بی خیال شوم ، بیخیالی مرا دیوانه کرد ، خواستم تنها باشم ،

تنهایی مرا بیچاره کرد !

چه زود گذشت لحظه های با تو بودن ، چه دیر گذشت لحظه های دور از تو بودن و دیگر 

نگذشت آنگاه که تو رفتی و هیچگاه نیامدی !

باور داشته باش هنوز هم برای تو زنده ام ، هرگاه دیدی نیستم بدان که از عشقت

مرده ام !

چه زود فراموش شدم آن زمان که دلم برایت خون شد ....

تازه میخواستم با آن رویاهای عاشقانه ای که در سر داشتم تو را خوشبخت کنم ،

میخواستم عاشقترین باشم ، برای تو بهترین باشم ، اما نمیدانستم دیگر جایی در قلبت

ندارم .... چه زود فراموش شدم آن زمان که دیگر تو را ندیدم !